از هستی تا چشمهای تو
و بیکرانه گی شکست ـ
به ساحلِ فروغِ دیده گانِ تو
به کوچه های تار،
به کلبه های فقر
و لای پنجه های تاب خورده با تفنگ
سرودِ ارغوان نشست ـ
زشعرِ پر گشاییِ لبانِ تو
*
فضا طنینِ گریه هاست
سپیده تا نگاه تو رهاست
و دستهای شهر
ـ گشاده تا فرازۀ امید ـ
برای یک نیایشِ نگاه تو
پُر از صلابتِ دعاست
*
در این دیار
به چشم هر بهار
تو خنده زارِ صد ستاره ای
و با سلامِ سبزِ دیده گان خود
به دشتِ خشکِ هستیم
نویدِ صد جوانه ای
کابل ـ ۱۱ سرطان ۱۳۶۲
