بخش سوم
انتروپوئیدها
(میمونهای آدم نما)
در این بخش، به گونۀ فشرده، به بررسی پرسش زیر می پردازیم:
- آیا میمونهای آدم نما، این نماینده گان آخرین پلۀ تکامل حیوانی دارای احساس استه تیک اند یا نی؟ آیا پدیدۀ زیبا در دنیای ذهنی آنترو پوئیدها پدیدار گردیده است یانی؟
برای ارایۀ پاسخ علمی به این پرسشها، به آزمونها و دست آوردهای روانشناسی حیوانی مراجعه می کنیم.
«میمونهای آدم نما حیواناتی اند که توانایی بینایی شان بیشتر رُشد کرده است . . . آنان دارای قدرت عالی دیدنِ برجسته گیهایند و رنگها را، همانند انسان، در می یابند . . . آنان از توانایی خوبِ دریافت اشکال برخوردار اند. توانایی شنوایی آنان نسبت به انسان بیشتر است ولی حس بویایی شان خیلی ضعیف است. . . »[۱]
بدین صورت می بینیم که از نگاه تجهیز حسی، آنتروپوئیدها، تقریباً همسطح نیروی حواس انسان اند.
و اما زنده گی عاطفی آنتروپوئیدها؟
«میمونها، از نگاه عاطفی، شباهت شگفت انگیزی با انسان دارند. ظرفیت بیان عاطفی شمپانزه های خُرد سال، از فعالیت کودکانی که با آنان یکجا پرورش یافته اند فرق زیادی ندارد.»[۲]
ژان کلود فی یو[۳] در بارۀ عواطف میمونها چنین می نگارد:
«میمونها دارای طیف غنی عواطف اند: سیمای متغیر، جوانه های خنده (فاقد اشکهای واقعی)، خشم، بر افروخته گی، نا امیدی. . . .
همچنان از احساس مادرانه، علاقه مندی، محبت و باز شناسی میمونها سخن زده می شود. البته اگر چنین احساسهایی در دیگر حیوانات وجود داشته باشند، در میمونها به آن چنان سطحی از تبارز رسیده اند که با روش تبارز احساسهای انسانی شباهت می یابند.»[۴]
در بارۀ توان گویش میمونها باید گفت که نمی توان انکشافی را بین گویش پرنده گان و گویش میمونها دریافت. میمونها، نسبت به دیگر حیوانات، بهتر می توانند گویش انسانها را بفهمند. با آنکه رشته های صوتی حنجرۀ میمونها توان تولید صداهای گویش انسانی را دارند، ولی هیچگاه به تقلید این صداها رغبت نشان نداده اند.
در برخی آزمونهایی که بالای میمونها صورت گرفته اند، تجربه کننده گان به گونه یی از فعالیت موقتی تولیدی برخورده اند . رفتار تولیدی آنان تنها فنی و سودآور نبوده، بل به گونۀ بی هدف نیز رُخ داده است. میمونها تجارب حاصله از جریان رفتارهای بی هدف (یا رفتارهای تهی؟) را به مقصد برآورده ساختن نیازهای حیاتی شان به کار می گیرند. بر بُنیاد این دست آوردهاست که ایو ایوت از پیدایی نخستین جلوه های “کنجکاوی سازنده”[۵] در میمونهای آدم نما، سخن می راند. همین کنجکاوی سازنده است که بُنیاد آفرینشِ استه تیک (همانند آفرینش فنی، سودآورانه و علمی) را می سازد.
ولی آیا این کنجکاوی سازندۀ میمونها تا سطح رفتار آفرینشی تکامل کرده است؟ در این جا به نقل و تفسیر تجارب جالبی می پردازیم که در زمینۀ “نقاشی میمونها” صورت گرفته اند.
«میمونی که سطل رنگ را می یابد، نخست مقداری از رنگ را می چشد و بعد لبهای رنگ آلود خود را به اشیای مجاور می مالد، هنگامی که لکه های رنگین را دید، به جای لبها، از دست خود استفاده میکند و رنگ سطل را بر اشیای پیرامون خود می مالد.»[۶]
این آزمون گواهی می دهد که میمونها از رفتار طبیعی کنجکاوی برخوردار اند. جالب ترین نمونۀ “میمون ـ نقاش”، شمپانزهی است به نام کنگو که در سن یک و نیم ساله گی به رسم کردن آغاز کرد و دونیم سال به آن اشتغال داشت. موریس (Morris) پژوهندۀ باغ وحش لندن که تجارب نقاشی را بالای کنگو اجرا می کرد، در بارۀ نخستین رسم کنگو چنین می گوید: «قلمی را به او نزدیک کردم. کنجکاوی، او را به سوی این شئی کشاند. قلم را به نرمی در میان انگشتانش جا دادم و نوک قلم را روی صفحۀ کاغذ گذاشتم. بعد او را در کارش رها کردم. کمی بازویش را حرکت داد و اندکی پس، متوقف شد. به کاغذ نگاه کرد، چیز عجیبی از نوک قلم پدیدار گردیده بود. این نخستین خطی بود که توسط کنگو رسم شده بود. چند لحظه تردید نشان داد و باز شروع به خط کشیدن کرد. چشمانش به صفحۀ کاغذ دوخته شده بودند. کنگو خطی را پس از خطی دیگر می کشید.»[۷]
رسمهای کنگو همیشه آنی بوده اند. تجربه کننده تنها وسایل را در اختیار او قرار می داد. اتمام رسمها از چند ثانیه تا چند دقیقه را در بر می گرفت. کنگو خود، پایان کارش را تصمیم می گرفت و “اثر” را کامل می پنداشت و یک صفحۀ دیگر کاغذ تقاضا می کرد. بعدها از قلمهای رنگه استفاده کرد ولی هیچ گاه خود نتوانست رنگها را انتخاب کند. هنگامی که رنگهای زیاد در اختیارش قرار داده می شد، آنها را با هم می آمیخت. کنگو تقریباً ۴۰۰ اثر نقاشی کرد و پیشرفت او به طور مستمر، تا آخر ادامه یافت. بالاخر نقاشی را ترک کرد و همراه یک میمون ماده به زنده گی تازه اش آغاز کرد.
دزموند موریس، پس از مطالعۀ دقیق رسمها و روند نقاشی میمونهای آدم نما، اصول زیرین را وضع می کند:
- «فعالیت پاداشِ خودی»[۸]:
کنگو در بدل رسمهایش هیچ گاهی پاداش دریافت نکرد. یکی دیگر از میمونهای نقاش، در جریان رسامی، به مالته ها و شیرینیهایی که به او داده می شد کاملاً بی علاقه ماند. این میمون که در برابر گرفتن ظرف غذایش، هیچ گونه واکنشی نشان نمی داد در مقابل گرفتن رسمهایش با خشونتِ تعرضی عکس العمل نشان می داد. پاداشی که میمونها از رسمهایشان دریافت می دارند در “لذت بصری” خلاصه می گردد. دزموند موریس چنین نتیجه می گیرد: «اگر در انواع حیوانی که حل مسألۀ بقا و صیانت ذات شان خواهان فعالیتهای فوق العاده اند، بتوان این مسأله را از بیرون حل کرد، (والدین یا دامپروران)، انرژیِ اضافیِ حیاتی مسیر تازه یی پیدا می کند. این حیوانات انرژی اضافیِ عصبی و جسمی شان را در فعالیتهایی به مصرف می رسانند که به پاداشِ خود شان بینجامد بی آنکه سودِ حیاتی متصور باشد (غذا، ارضای جنسی و غیره.)»
- تفاوتهای شکلی،
کودکان سه ساله به ترسیم اشکال اولیه (صلیب، مربع، دایره، مثلث و غیره) می پردازند. کنگو توانست تنها به ترسیم دایره و صلیب توفیق یابد و هیچ گاهی نتوانست مربع واقعی رسم کند. کودکان پیش از ترسیم اشکال اولیه، به زودی به ترکیب آنها می پردازند. کنگو صرف یک بار این عمل را انجام داد، پس از تمرکز جدی، صلیبی را در میان یک دایره رسم کرد. این بلند ترین پلۀ ترکیب اشکال است که دنیای حیوانی به آن دست یافته است.
- تفاوتهای موضوعی،
نقشینه یی[۹] که بیشتر مورد توجه کنگو قرار گرفت نقشینۀ پکه دستی است (۹۰ رسم از جمله ۳۸۳). کنگو این نقشینه را به گونه یی رسم می کرد که خطوط را از انجام بیرونی آغاز می کرد و به نقطۀ مرکزی خاتمه می داد. باری، پس از تمرکز قوا خطوط را از نقطۀ مرکزی آغاز کرد. با آنکه شکل عمومی این نقشینه با نقشینه های پیشین پکه دستی همسان بود ولی تفاوتهای نیز داشت که آن را از آنها متمایز می ساخت و تشخص می بخشید. کنگو به مرزی رسید که تصویر پکۀ دستی در ذهنش نقش بسته بود. کنگو در مراحل پخته گی قلم را در میان انگشت شهادت و شست خود، جا می داد ولی در آغاز را مانند کودکان در مشت می گرفت.»
- جهانشمولیتِ تخیل،
کودکان بین سه ساله گی و چهار ساله گی، از ترکیب شکلهای اولیه (که کنگو در آخرین رسمهایش به همین مرحله رسید.) به مرحلۀ تصویر آفرینی می رسند. مثلاً سیمای انسانی را توسط یک دایره و چهار علامۀ داخلی تصویر می کنند. هیچ یک از انتروپوئیدها (میمونهای آدم نما) به این سطح نرسیدند. آنچه میمونها فاقد آنند، توانایی بینایی و مهارت دستی نی بل، دستگاههای لازم دماغی اند.[۱۰]
چه گونه می توان این پدیده ها را ارزیابی کرد؟ آیا می شود گفت که کنگو از احساس استه تیک برخوردار بوده است؟
وقتی نقاشیهای میمونها، در سال ۱۹۵۸، در کنار آثار نقاشان مکتب جدید نقاشی فعال[۱۱] در لندن به نمایش گذاشه شدند، هنرشناسان، به داوریهای گوناگون پرداختند.
جورج ویو [۱۲] در بارۀ آنها نگاشت:
«این تابلو ها فاقد عناصر اصیل تزئین نیستند، رنگها در آنها به گونه های مختلف جا یافته اند . . . به یقین که این تابلوها، برای میمونها، بار آور لذت استه تیک اند و برای ما نیز . . . »
وی تابلوهای نامبرده را با آثار یک نقاش مشهور مقایسه کرده و چنین داوری میکند: «این آثار (آثار نقاش) بیشتر به نقاشی یک میمون شباهت دارد! . . . ولی هر کس آزاد است که کدام یک از این نقاشیها – نقاشیهای کنگو یا آثار هنرمند پاریسی ـ را “زیباتر” می شمارد!»[۱۳]
البته، در عمل نقاشی میمونها پدیده هایی چون پاداش خودی، کنجکاویِ سازنده، لذتِ دیدن و به ویژه لذتِ ناشی از فعالیت دماغ به ملاحظه می رسد.
آیا این پدیده ها، در کُلیت، همان احساس استه تیک نیست؟ ایو ایوت در زمینه چنین داوری می کند: «به نظر من، آنچه در نقاشی میمونها وجود ندارد، پدیدۀ دلالت است: میمونها، با آنکه توان دریافت و کار بُرد نمادها را دارند، تاکنون نتوانسته اند بین رسمهای خود و نمادها، پیوند مفهومی برقرار سازند. همان گونه که کودکان خرد سال مفهوم رسمهای شان را نمیدانند و آن را از مادران شان می پرسند.»
«رفتار میمونها، برای آنکه رفتار استه تیک باشد، فاقد یک عنصر نیز است و آن رابطۀ اجتماعیست.» می توان پذیرفت که میمونها، پس از مفاهیمی چون خوب (برای زیست)، سودمند (دستۀ چوب . . . )، شگفتی آور و لذت بخش به سطح مفهوم جالب رسیده اند ولی هنوز از مفهوم زیبا فاصله دارند.»[۱۴]
در نتیجه باید گفت که اگر نقاشیهای میمونها، برای تماشاگران، جالب، شگفتی زا و زیبا جلوه می کنند، به معنای آن نیست که برای خود میمونها چنین باشند.
در این جا پدیدۀ استه تیک صرف در مقیاس بیننده گان رُخ می دهد و هیچ دلیل عینی وجود ندارد که بتوان از پدیدۀ استه تیک در مقیاس خود میمونهای رسام سخن راند و اشتباه جورج ویو نیز در همین نکته نهفته است.
پدیدۀ استه تیک، پدیده ییست وابسته به زنده گی انسان. برای درک پیدایی آن راهی به جز مطالعۀ تاریخ تکامل ذهنی و معنوی انسان وجود ندارد!
[۱] همانجا، ص ۵۹٫
[۲] De l’activité de l’homme; Henri Pieron,1958, Paris, tome2, p.221.
[۳] J. C. Filloux
[۴] تکوین…اثر یاد شده ، ص ۶۰٫
[۵] Curiosité constructrice
[۶] De l’act à la pensée, Henri Wallon, 1942, Paris, p.74-75.
[۷] The Biology of Art,Desmond Morris, 1962,Methuen London,p25.
[۸] Activité Autorécompensée
[۹] Motif
[۱۰] تکوین … همان اثر ، صص ۶۵-۷۱٫
[۱۱] action – Painting
[۱۲] Georges Vioud
[۱۳] تکوین … همان اثر،ص۵۸٫
[۱۴] همانجا، ص ص ۷۲-۷۳٫
