فصل چهارم
شعر غنایی
شعر غنایی در حدود سالهای ۶۰۰ پیش از میلاد کاملاً تکوین می یابد. با شعر غناییست که «سیمای نو انسان» بیان می گردد، «آرمانهای عصر پهلوانی» کنار گذاشته می شوند و ارزشهایی تبارز میکنند که با زنده گی عاطفیِ فرد پیوند مستقیم دارند (لذت، هیجان عشق، زیبایی، جوانی و غیره). در شعر غناییِ یونان باستان، می توان روح انسانی را با تمامی ابعاد راستین معنوی آن (درون، شدت، ذهن و غیره) باز یافت. در این بُرهه است که برای نخستین بار از «ژرفای اندیشه» سخن رانده می شود. مفهوم عمق داشتنِ پدیده های فکری، معنوی و عاطفی (احساس، تفکر، شناخت) پیش از آنکه توسط هیراکلیت بیان شود، در شعر کلاسیک غنایی جان می گیرد.
با پیدایی شعر کاملِ غناییست که می توان از «ظهور فرد» سخن راند.
میمنِرم کولوفونی (Mimnerme de colophon، پایان سدۀ هفتم) نخستین سرایندۀ منظومه های اندوهبار عاشقانه و شهوانی بود. وی نه تنها عواطف خود را در شعر بیان میکند، بل اندوه ناشی از گریز زمان را نیز انعکاس می دهد.
شعر مصری و هیچیک از ادبیات پیشین دیگر، به این ارزشها دست نیافته اند ـ ارزشهایی که دست آورد بسیار بِکر و تعیین کننده برای ادبیات و تکوین معنویت بشر به شمار می روند. البته ایجاد «روح» فردی در مراحل آغازین خود قرار دارد و تنها یک سده بعد است که با فرا رسیدن پیندار (pindar)و اشیل (Eschyhl) تکمیل می گردد.[۱]
آلسه و سافو (Alcee / Sapho)،
این دو شاعر، از مهمترین شاعران غنایی این دوران اند. آثار شان بسیار غنی و متنوع بودند. آثار آلسه به ده مجلد و از سافو به ۹ مجلد (۱۱ تا ۱۲ هزار مصراع) می رسیدند.
نشانه های انتشار آثار آنان تا سدۀ چهارم عیسوی در دست است. ولی پس از استقرار امپراتوری کاملاً مذهبی تیودوس (۳۸۰ میلادی) آثار این دو شاعر از بین رفتند. امروز، تنها ابیات پراگنده یی از آنان باقی مانده است.
آلسه در برابر خودکامه گان به مبارزه برخاست. در اشعار او ضدیت با استبداد کاملاً آشکار است. وی در مرگ یکی از خود کامه گان چنین می سراید: «اینک باید مستی کرد، همه کس باید تا آخرین توان بنوشد زیرا میرسیلوس (Myrsilos) مرده است!» وی افتخار جنگیدن را نیز می سراید: «مردن به خاطر آریس (Ares) زیباست!»
اندیشه و پرخاش آلسه به خاطر آن است که حجم اضافه تولید جامعه در سمت برآورده ساختن خواهشهای فردی به مصرف برسد: «بنوش، بنوش! آیا فکر می کنی که بار دیگر روشنایی پریدۀ روز را ببینی؟» و سافو می گوید: «مرگ شر است! خدایان هم همینگونه می اندیشند ورنه جاودانه گی را نمی پذیرفتند.»
باید یادآور شد که این اشعار به هیچ وجه از «ترانه انسان نا امید» که هزار سال پیش تر در مصر سروده شده بود، فراتر نمی رود.
آلسه نخست از همه شاعر شراب است و آن را در کنار حقیقت می گذارد: «شراب آئینۀ آدمهاست!» عشق را می سراید و از فقر نفرت دارد و در بارۀ آن چنین می گوید:
«فقر، مصیبت درد آور و تحمل ناپذیریست که با خواهرش، ناتوانی، بر مردم ستم می راند.» وی بهار، گلها، پرنده گان، آسمانِ برف گرفته و دریای سپید گون را خوش دارد و از خدایان به همان اندازه یاد میکند که با مسایل اساسی ذهن خودش رابطه می گیرند.
سافو، زنی برخاسته از اشرافیت، آموزشگاهی برای شعر و موسیقی باز میکند و بسیار زود به شهرت می رسد. وی برخلاف آلسه، به سیاست و جنگ علاقه ندارد. اگر آلسه شجاعت را فراتر از شعر قرار می دهد، برای سافو «زیباترین چیزها» «زن محبوب است.» وی از شراب سخن نمی گوید و تنها عشق را می سراید. الهۀ او، آفرودیت است. سافو چکامۀ بلندی برای آفرودیت دارد و این یگانه شعر سافوست که به گونۀ کامل به ما رسیده است.
در اشعار سافو، عشق و محبت هنوز فردیت نیافته اند و صرف در وجود چند دوشیزۀ جوان تبارز شخصی می یابند و بس. مثلاً «سپید تر از شیر، نرمتر از آب، آهنگین تر از ترانه، مغرور تر از اسب، فریباتر از مرسلها، گرانبها تر از طلا، طلاتر از طلا.» سافو در کاوشهای شاعرانه اش فراتر از این می رود: «دوشیزۀ جوان به سیب تازه یی می ماند که بر بالای بلندترین شاخ، سرخ می شود، شاخی که از یادِ سیب چینان رفته است، نی، از یاد شان نرفته است به آن دست نیافته اند!»
آنچه درسراسر سروده های سافو جلوه گر است، بیان هیجانها است تا لذت بردن واقعی از عشق. مثلاً در این مصراعها:
«بکارت! بکارت! ترکم می کنی، آخر کجا می روی؟
ـ نی، کودک من، دیگر هرگز به سوی تو بر نمی گردم.»
سافو عشق را با مرگ و با گریز و گذشت زمان گِره می زند. از پیری می هراسد و پیوسته یاد جوانی و یاد رقصهای آن روزگارِ تازه را میکند. سافو در کنار عشق، احساسها و عواطف دیگر را فراموش نمی کند. وی گاهگاه عواطف مادرانه و خواهرانه اش را نیز تبارز داده است.
سافو اشیایی را توصیف میکند که با فضای عشق رابطه دارند: عطر، تاج گُل، بستر نرم، لباسهای متنوع و غیره. بر عکس، سافو از جواهرات و ساخته های گرانبهای دست آدمی سخن نمی راند. وی، مانند السه، پرنده گان را دوست دارد. سافو گلها را خوش دارد و به ویژه مُرسل را. دوشیزه گان را همسان مُرسل می داند. می شود گفت که مفهوم مُرسل (Rose) با همه بارمعنایی آن در ادبیات غنایی اروپا و جهان، از آفریده های سافوست. ستاره گان، خورشید و ماه در اشعار سافو حضور دارند.
در اشعار سافو، صفت زیبا، فراوان به کار بُرده شده است، ولی آنچه برای موضوع مورد بررسی ما بسیار جالب و مهم است، کار بُرد «زیبا» به حیث اسم معنی (بلند ترین درجۀ انتزاع ـ تعمیم) است.
در رابطه با «عمق اندیشه»، سافو واژه یی را به کار برده است که به مفهوم (آگاهی و شعور) نزدیک است. اریستوفان و اوریپید، اندیشه وران پایان سدۀ پنجم، واژۀ «آگاهی» را به مفهوم مستقل آن به کار گرفتند. بدین گونه، دو سده پیش از آنان، مفهوم شعور در اشعار شاعره یی غنایی سرا پدیدار می گردد.
سافو، در زمان زنده گیش، از شهرت و احترام فراوانی برخوردار بود. سولون از اشعار او همیشه لذت می برد و در پایان زنده گیش، می خواست اشعار سافو را حفظ داشته باشد. افلاطون از او همیشه به نیکویی یاد می کرد.
در یونان و روم او را تا سطح خدایان بلند می بردند و دهمین «موز» (Muse) می شمردندنش.
السه و سافو ـ با آن که از اشرافیت برخاسته بودند و می خواستند تا اضافه تولید جامعه به منظور لذت شخصی به مصرف برسد ـ گسترۀ نوی برای لذت بشری آفریدند:تغزل (Lyrisme).
[۱] تکوین پدیده های زیبا، ص ۲۸۹٫
