۳٫فیزیک (سماع طبیعی) ارسطو و طبیعیات ابن سینا،
برای تعیین حدود علم طبیعی یا طبیعیات، ابن سینا تحلیل هستی را که در دفتر الهیات کرده است از سر می گیرد و می نویسد:
«. . . پس هستی باوّلین قسمت بر دو گونه است: یکی را جوهر خوانند و یکی را عرض.»[۱]
الف . گوهر،
«و دانسته آمد که شناختن هستی و گوهر و عَرَض مطلق، مرعلم برین راست. و بتفصیل فرود آید بعلم حالهاء کمیّت و حالهاء کیفیّت، آن اندر مادَت بوند، و پیوند، دارند ـ بحرکت و سکون.
و پیدا شد که علم این چنین حالهاء ـ یا علم طبیعی است، یا علم ریاضی.
و علم طبیعی: علم آن حالها بود ـ که تصورِ ایشان بی مادّت نبود.
و علم ریاضی: علم آن حالها بود، که هر چند که از مادّت جدا نبوند، اندر وجود، جدا بوند اندر وهم.»[۲]
[شناختنِ وجود، جوهر و عَرَض به حیث مفاهیم مطلق، مربوط به میتافیزیک است. شناختن حالتهایِ کمی و کیفی ماده در پیوند با حرکت و سکون، به فیزیک و ریاضی تعلق می گیرد.
علم طبیعی، شناختن حالتهاییست که نمی توان آنها را از ماده جدا کرد؛
علم ریاضی، شناختن حالتهاییست که با آن که از ماده از نگاه وجودی، جدایی ناپذیر اند، ولی می توان آنها را توسط تخیل و انتزاع از ماده جدا کرد.][۳]
ابن سینا در فصل نخستِ کتاب طبیعیات یادآور می شود که اصول یا مبادیِ علوم طبیعی و ریاضی در علم بَرین (آنچه که او “سپسِ طبیعت” می نامد که ترجمۀ دقیق میتافیزیک به دری است) قبلاً مورد بررسی قرار گرفته اند و ماده نیز به حیث جوهر در میتافیزیک مطالعه شده است. تنها چیزی که باقی می ماند، حالت حرکت است تا بر اساس آن بتواند طبیعت را تعریف و تحدید کرد.
ابن سینا مفهوم ارسطویی گوهر را معین ساخته، آن را چهار گونه می شمارد:
- یکی هیولی، چون اصل که طبیعتِ آتش اندر وی است.[۴]
- دیگر صورت چون حقیقتِ آتشی و طبیعتِ آتشی.[۵]
- و سوم مرکّب[۶] چون تنِ[۷] آتشی،
- و چهارم چون جان جدا ایستاده از تن و چون عقل،
آشکار است که ابن سینا مفهوم گوهر را به جان یا نفس گسترش داده است که در واقعیت امر از سرگیریِ اندیشۀ ارسطو در میتافیزیک است:
«درمعنایی دیگر، گوهر به چیزی گفته می شود که علتِ هستی یک چیز است . . . مثلِ نفس که علتِ هستی حیوان است.»[۸]
برداشت ابن سینا از گوهر با برداشت ارسطو کاملاً تطابق دارد.
[۱] ابن سینا ، دانشنامۀ علائی، الهیات، چاپ دانشگاه بوعلی سینا، همدان، ۱۳۸۳ ، ص ۹ .
[۲] همان اثر، طبیعیات ، ص ۲ .
[۳] عبارات میان قلابها [ …] تکرار نقل قولهای ابن سینا به زبان امروزیِ دری اند که من به منظور ساده ساختن انتقال تفکر ابن سینا می آورم تا باشد خوانندۀ نا آشنا با سبک کهن دری را یاری رسانده باشم.
[۴] هیولی، واژۀ یونانی است. ابن سینا این مقوله را چنین تعریف می کند: «. . . و هر پذیرایی که بپذیرفته ای هستیِ وی تمام شود و بفعل شود آن پذیرا را هیولی خوانند و مادّت خوانند و بپارسی مایه خوانند و آن پذیرفته را که اندر وی بود صورت خوانند.» (الهیات، ص ۱۰)
هیولی یا مایه چیزیست که ظرفیتِ پذیرفتن یک شکل یا یک صورت را دارد و خودش دگرگون نمی شود. مثلاً ماده می تواند به صورت یک الکترون باشد یا به شکل یک ستاره یعنی یک بار الکترون را به حیث صورت می پذیرد و باری دیگر ستاره را. اما مادۀ بی صورت وجود ندارد، یعنی هیولی ناگزیر باید در یک صورت، هستی یابد. “تمام” شدن به این معنی است که مایه یا ماده پیش از آنکه صورتی را بپذیرد، نا تمامست یعنی حدود ندارد و به چیزی محصور نیست؛ همینکه با یک صورت “می آمیزد”، تمامیت می یابد و از حالت بالقوه یی که بود به حالت بالفعل در صورت یک موجود (در مثال ما، الکترون و ستاره) “تمام” می شود.
در مثال ابن سینا، “طبیعت آتش” صورت است که هیولی آن را می پذیرد و به شکل آتش در می آید. هیولی جوهر است “طبیعت آتش” صورت.
[۵] آتشین بودن یا صفت آتشی، نیز جوهر است چون قائم به خویش است، یعنی ویژه گیی است که در خویش است؛ با عَرَض فرق دارد چون عَرَض به مایه یا ماده به طور تصادفی تعلق می گیرد، در حالی که صورت به ماده به طور ایجابی و ضروری “بسته” است، یعنی مایه و صورت دو نهاد همراه با هم اند و یکی از دیگری وجودِ پیشین ندارد، در حالی که عَرَض، نسبت به جوهر وجود پسینِ منطقی دارد. یک پیراهن به طور تصادفی می تواند سبز باشد. اما آب، به طور تصادفی آب نیست، یا آب است یا نیست ولی می تواند سرد یا گرم باشد. آب صورت است و سرد و گرم اعراض اند.
[۶] مرکب به معنای این است که هر دو گوهر، مایه و صورت، با هم اند، یعنی دو چیزِ جدایی ناپذیر اند. هر کدام یک نهاد است که با دیگرِ خود همنهاد می باشد. در زبانهای اروپایی Com – posé می شود. یعنی همزمان و یکجا، بُنیاد یافته اند.
[۷] تن، واژۀ دری است که ابن سینا در برابر واژۀ جسم عربی قرار میدهد.
[۸] ارسطو ، میتافیزیک، ۱۰۱۷ ب ۱۸-۱۹٫،
