ب . عَرَض،
ابن سینا بر آن است که چه گونه گی (کیفیت) و چندی (کمیت) اعراضی اند که شناخت آنها تنها با تصور کردن جوهری که آنها را در خود دارد، کافیست و نیازی به مراجعه به بیرون نیست. سپس هفت مقولۀ دیگر ارسطو را توضیح داده، برای شش مقوله معادلهای دری می سازد: اضافت؛ کجایی؛ کیی؛ نهاد ؛ داشت؛ کنش؛ کنیدن .
ابن سینا می نگارد:
«پس عرض دو گونه بود:
یکی آنکه صورت بستن تو او را حاجت نیفکند با آنکه بهیچوجه به چیزی جز جوهر وی و بیرون از جوهر وی نگاه کنی.
و دیگر آن است که چاره نیست ترا اندر تصوّر کردن وی که بچیزی بیرون نگاه کنی، و قسم پیشین دو گونه است:
یکی آنکه جوهر را بسبب وی اندازه برافتد و قسمت بود کمی و بیشی بود، و این را چندی خوانند و بتازی کمیت.
و یکی آنکه نه چنین بود، بلکه وی حالی بود اندر جوهر که تصوّر وی حاجت نیارد بچیزی بیرون نگریدن، و نه ورا بسبب وی قسمت بود و این را چگونگی خوانند و بتازی کیفیت.
[«عرض به دو گونه است:
الف ـ یکی آن که تصورِ آن به هیچوجه ترا نیازمند آن نمی سازد که به چیزی جز جوهر آن یا برون از جوهر آن نگاه کنی،
ب ـ دیگر آنکه برای تصور کردن آن، نمی توانی به چیزی بیرون از آن نگاه نکنی.
قسم الف به دو گونه است:
- یکی آنکه به سبب آن، اندازه، تقسیم پذیری، کم شدن و زیاد شدن در جوهر رُخ دهد، و این را چندی یا به عربی کمیت می خوانند،
- دیگر آنکه چنین نبوده و حالتی در جوهر است که تصور کردن آن نیاز به نگریستن به چیزی در بیرون از جوهر نباشد و نه سبب تقسیم پذیری جوهر باشد، و این را چه گونه گی یا به عربی کیفیت میگویند.]
مثال کمیّت: شمار، و درازنا، و پهنا و ستبرا، و زمان؛ و مثال کیفیت: درستی، و بیماری، و پارسایی، و بخردی، و دانش، و نیرویی، و ضعیفی، و سپیدی، و سیاهی، و بوی، و مژه، و آواز، و گرمی، و سردی، و تری، و خشکی و هرچه بدین ماند، و نیز گردی، و درازی، و سه سویی، و چهار سویی، و نرمی، و درشتی آنچه بدین ماند.
و قسم دوّم هفت گونه است:
یکی اضافت، و یکی کجایی که بتازی این خوانند، و یکی کیی که بتازی متی خوانند، و یکی نهاد که بتازی وضع خوانند، و یکی داشت که بتازی ملک خوانند، و یکی کنش که بتازی ان یفعل گویند، و یکی بکنیدن که بتازی ان ینفعل خوانند.» [۱]
ابن سینا همین یادآوری از مقدمات را کافی دانسته به بررسی حرکت و طبیعت آغاز می کند.
[۱] الهیات ، ص ص ۲۸ و ۲۹
