اندیشه هایی که نمی میرند

اندیشه هایی که نمی میرند

 

کتاب «اندیشه هایی که نمیمیرند»«۱» گفتگوییست بین فاوستو برتینوتی (Fausto Bertinotti) منشی عمومی حزب کمونیست ایتالیا (حزب نوسازی کمونیستی) و الفونسو جیانی          Alfonso Gianni)) عضو برجستۀ حزب مذکور. دهسال پس از ویرانی دیواربرلین که نماد فروپاشی نظام سوسیالیزم واقعی بود، چگونه میتوان هنوز هم خود را کمونیست نامید؟ چگونه ممکن است پس از این همه رویدادها بتوان اندیشه های آزادی و دموکراسی را با اندیشۀ کمونیزم آشتی داد؟ برتینوتی درجریان مصاحبه اش تاریخ انکشاف تیوریک اندیشه های انقلابی و مارکسیستی را بازگو کرده نشان میدهد که چگونه این اندیشه ها با تصورهای دیگر ایدیولوژیها آلوده شدند. وی چگونه گی تحقق اندیشه های نامبرده را درچوکات سوسیالیزم واقعی مورد تحلیل قرار داده، مبارزات جُنبش کارگری سدۀ بیست را برای آزادی، دموکراسی و برابری توضیح میدهد. وی از ورای یک تحلیل ژرف و با ارایۀ چند اصل کلیدی تفکر مارکسیستی راه درکِ دگرگونیهای روزگار ما را درگذار سرمایه داری به سوی جامعۀ فاقد استثمار نشان میدهد.

این اثر شش مبحث را احتوا میکند:

آزادی؛ برابری؛ کار؛ ارزش؛ نیازمندی؛ کمونیزم.

جیانی دردیباچۀ کتاب، نحوۀ پرداخت به مسایل نامبرده را چنین شرح میدهد: «ما پرداخت تیوریک و تحلیلی مان را از گونۀ برگشت به خود مارکس آغاز کردیم. مارکس فیلسوفی بود که سیاست را به

وسیلۀ مفهوم «انقلاب» توضیح میداد. پرداخت ما طوریست که اندیشه های مارکسیستی را در برابر رویدادهای عظیم سدۀ بیستم قرار دادیم و مقاومت این اندیشه ها را در برابرحوادث آشکار ساختیم. البته این پایداری تفکرمارکسیستی به معنای آن نیست که درآن کاستیها، فراموشیها و فروگذاشتهایی وجود نداشته باشد.به گونۀ مثال مارکس مسألۀ رابطۀ اجتماعی زن مرد را به طورهمه جانبه مورد ارزیابی قرار نداده است. همچنان وی کدام تیوری اُرگانیک سیاسی از دولت را ارایه نکرده است. . . .

ما تاریخ جُنبش کمونیستی را به سه بخش تقسیم کردیم: بخش نخست، گستره ییست که روی تهداب اندیشه ها، مارکسیزمها و آمیخته شدن آنها با دیگر پرداختهای ایدیولوژیک ـ تیوریک بنا یافته است؛ بخش دوم، روند تحقق اندیشه های نامبرده در برخی کشورهاست که به دنبال انقلابهای اجتماعی در پی ایجاد جوامع سوسیالیستی برآمدند؛ بخش سوم، مبارزات و تجارب جُنبش کارگری درکشورهای غربیست که منتج به احراز قدرت سیاسی نشدند.

کسی که مانند ما هنوزهم معتقد به حقانیت چشم انداز کمونیزم است، باید به نقد جدی و بیرحمانۀ هر سه بخش نامبرده بپردازد. این کار نی آسان است، نی جدا از نوعی بلندپروازی! باید با گذشته یی تصفیۀ حساب کرد که ما مسؤولیت کامل آن را به دوش میکشیم، ولی هم زمان نمیخواهیم زیر بار آن نابود شویم. . . . 

ما دراین معرفینامه برخی جنبه های کلیدی هرمبحث را انعکاس میدهیم تا ژرفای تحلیل و به خصوص روحیۀ وفاداری به آرمانهای انسان زحمتکش را دردفاعیۀ پُرجاذبه یی بازگو کنیم که از اندیشه های نقاد مارکسیستی به عمل آمده است.

۱- آزادی

مسألۀ آزادی درصدر مباحثه قرار گرفته است، چون درحال حاضر «آزادی فرد» یک مسألۀ کاملاً حل ناشده است. از همین جاست که تفکر نوسازی شدۀ کمونیستی نمیتواند حل مسألۀ نامبرده را به ما بعد حل مسایل مادی زنده گی واگذار کند.

آیا کمونیزم که به نام آزادی انسان تکوین یافته است، با آزادی درتناقض است؟

مارکس از همان آغاز با تفکر لیبرالیزم کلاسیک مقاطعه کرد. لیبرالیزم یک برداشت سلبی از آزادای ارایه میدارد: آزادی یک فرد درجایی پایان میپذیردکه آزادی دیگران شروع میشود. البته این برداشت،

«فرد» را درمرکز مفهوم آزادی قرار میدهد و به دیگر افراد اعتبار، احترام و حیثیت بزرگ قایل میشود، ولی هم زمان افراد دیگر را به حیث مرزهای آزادی فرد نامبرده مطرح میکند.

مارکس در برابر این تلقی لیبرالیزم نخستین باژگونسازی تفکر را در رابطه با آزادی انجام میدهد؛ از دیدگاه وی آزادی دیگران نی تنها حد و مرز آزادی یک فرد نیست، بل شرط تحقق این آزادیست. در «مانفیست حزب کمونیست» آمده است:

«انکشاف آزادانۀ هر فرد، شرط انکشاف آزادانۀ همه گان است».

محور این انکشاف آزادانه، آزاد ساختن کار اجتماعی از قید وابسته گی آن به سرمایه و استثمار است. تا زمانی که افراد ناگزیر اند نیروی کارشان را به حیث یک «کالا» بفروشند، تحقق آزادی آنان ناممکن است. بدین گونه درچوکات مناسبات اجتماعی مبتنی بر «استثمارکار»، انسان زندانی است، چون برای ادامۀ حیات چارۀ دیگری جز فروش بخشی از خود (نیروی کارخود) ندارد. از این دیدگاه نوآورانه «آزادی معنوی» زمانی شروع میشود که «برده گی تن» پایان یابد!

مارکس در اثرش به نام «مسألۀ یهود» به نقد عمیق برداشتهای لیبرالیستی از آزادی پرداخت و نشان داد که آزادی یک فرد در درون «جامعۀ ازخود بیگانه شده» در واقعیت امر آزادی عناصر مادی و معنویست که محتوای زنده گی فرد نامبرده را تشکیل میدهد. چون عناصر مادی و معنوی نامبرده خود در بند مناسبات معین اجتماعی و ایدیولوژی حاکم متعلق به این مناسبات اند، پس آزادی آنها چیزی کاملاً ساخته گی، پنداری و دروغین است. آزادی فرد درجامعۀ ناخویشتن، یک پندار ایدیولوژیک است و بس. مارکس مینگارد: «انسان از مذهب رهایی نیافت، بل «آزادی مذهبی» را کمایی کرد. انسان از مالکیت رهایی نیافت، بل «آزادی مالک شدن» را به دست آورد. انسان از «خودخواهی نظام صنعتی» رهایی نیافت، بل آزادی سرمایه گذاری را حاصل کرد.» با تحلیل مناسبات اجتماعی، مارکس به این نتیجه رسید که از خود بیگانه گی یا خویشتنی (Alienation) یعنی «فقدان آزادی» درمسألۀ مالکیت خصوصی بر وسایل تولید نهفته است. پس رفع مالکیت خصوصی بر وسایل تولید اگر مترادف به آزادی نیست، شرط اساسی تحقق آزادی که حتماً است!

۲- برابری

سرمایه داری نی تنها بر اصل «نابرابری» بُنیاد یافته است، بل در روند انکشاف خود به تشدید نابرابری بین آدمها و جوامع میپردازد. به هرپیمانه یی که سرمایه داری ژرفا و گسترش مییابد، به همان پیمانه نابرابری بین قطب صاحبان سرمایه و قطب فروشنده گان نیروی کار (جهان زحمتکش) ژرفا و گسترش مییابد. جهانی شدن سرمایه همراه است با وضع تکاندهندۀ زنده گی صدها ملیون انسان جهان فقیر. ارقام ملل متحد در این زمینه گواهی میدهند:۲۰ درصد غنی ترین کشورهای جهان ۸۶ درصد ثروت جهان را در اختیار دارند، درحالی که ۲۰ درصد فقیرترین کشورهای جهان صرف یک درصد ثروت دنیا را در ملکیت دارند! دارایی ۳ ملیارد جهان برابر است با مجموع ثروت کشورهای کمترین انکشاف یافته که درحدود ۶۰۰ ملیون انسان را احتوا میکنند! گسترش جهانی مناسبات سرمایه داری تشدید این همه نابرابریها را همراه دارد.

شماری از ایدیالوگهای سرمایه داری جهانی، فروپاشی سوسیالیزم واقعی را چنین تفسیر میکنندکه گویا اصلاً تیوری «تحقق برابری از راه سلب مالکیت خصوصی بر وسایل تولید» یک تیوری نادرست بود. از دیدگاه آنان، محرک اصلی تاریخ، جامعه و افزایش ثروتهای اجتماعی درهمین نابرابری نهفته است، آنچه ضامن تداوم سرمایه داری درتمام تاریخ بشرخواهد بود! بدین گونه با استقرار جاویدانۀ سرمایه داری، اصلاً تاریخ پایان یافته است!

واقعیت جهان امروز نادرست بودن پندارهای ایدیولوژیک بورژوازی جهانی را به وضاحت ثابت میسارند. فروپاشی سوسیالیزم دولتی به یقین ضربات جدیی را برجُنبش انقلابی جهانی وارد آورده است، ولی این فروپاشی به معنای ختم مبارزۀ طبقاتی و ختم مقاومت خلقهای جهان در برابر امپریالیزم و نیولیبرالیزم نیست. هنوز هم اندیشۀ مساوات و عدالت اجتماعی بربُنیاد سلب مالکیت خصوصی بر وسایل تولید زنده است!

۳- کار

انقلاب تکنالوژیک سرمایه داری دو پیامد جدی درعرصۀ کار داشت: بخش عظیم کارگران را از عرصۀ تولید برون کرد. جای کار زندۀ آنان را کار غیر زندۀ ماشینهای پیشرفته گرفت. از سوی دیگر، پیچیده گی ماشینهای جدید خواهان سطح بلندتر مهارت و دانش بیشتر فنی و علمی شدند. این پدیده، زمینۀ نزدیکتر شدن کارجسمی و فکری را فراهم ساخت. روند پیشرفت تکنالوژیک تولید از یک سو بیکاران را و از سوی دیگر قشر جدیدی ازطبقۀ کارگر را به وجود می آورد؛ قشری که منافع خود را در

همین پیشرفت تکنالوژیک میبیند، برعکس آن بخشِ از کارگران که به وسیلۀ این پیشرفت از عرصۀ کار برون شده اند.ترکیب و خصلت کار پس از انقلاب تکنالوژیک سرمایه داری (انقلاب کمپیوتری و اطلاعاتی) در پیشرفته ترین بخش تولید دگرگون شده است، ولی ماهیت اقتصادی آن به حیث سرچشمۀ ارزش اضافی هیچ گونه تغییری نکرده است. به دیگر سخن، پیشرفت تکنالوژیک باعث استثمار نمیشود.

درمقیاس جهانی نیز سرشت کار دگرگون شده میرود. همراه با گسترش مناسبات سرمایه داری تولید درسراسر جهان، بخشهای بزرگ زحمتکشان روستاها و شهرها به سوی پرولتریزه شدن میروند. درمتروپولهای سرمایه داری به شمار لشکر بیکاران افزوده میشود و درسطح جهان تعداد پرولترها که شرایط زنده گیشان با شرایط زنده گی پرولترهای اروپای سده های ۱۸ و ۱۹ همسانی عجیبی پیدا کرده است، افزایش مییابد.

در نتیجه، جهانی شدن سرمایه داری و انقلاب تکنالوژیک آن دو روند را نشان میدهند: از یک سو تشدید استثمار درسطح جهان و ازسوی دیگر تبارز راه برونرفت از سرمایه داری با ایجاد تولید پیشرفتۀ تکنالوژیک در مراکز سرمایه داری!

۴- ارزش

«تیوری ارزش ـ کار» بُنیاد علمی تحلیل مارکسیستی نظام سرمایه داری را تشکیل میدهد. پرسش اساسیی که در برابر تفکر انقلابی و علمی امروز قرار دارد، این است که آیا تیوری نامبرده تنها برای مرحلۀ آغازین انکشاف سرمایه داری درست بود یا برای تمام مراحل آن؟ انقلاب اطلاعاتی ـ تکنالوژیک سرمایه داری از یک سو و مسألۀ بحث برانگیر تبدیل ارزش به قیمت، چهار گرایش را در اقتصاد سیاسی معاصر در رابطه با تیوری ارزش ـ کار به وجود آورده اند:

  • گرایش نخست، چون مسأله تبدیل ارزش به قیمت حل ناشده است، پس خود تیوری ارزش ـ کار نادرست است. بنابراین استثمار گویا کدام بُنیاد علمی ندارد، چون نمیتوان نیروی کار را به حیث یک کالا مطرح کرد. ولی از آن جایی که درنظام سرمایه داری، کار یک پدیدۀ از خود بیگاه شده و وابسته به سرمایه است، کلید استثمار را نیز درهمین از خود بیگانه گی خود به دست میدهد. به دیگرسخن، درنظام سرمایه داری، کار بدون سرمایه گذاری درعرصۀ تولید وجود ندارد. پس وجود کار، مستلزم سرمایه است. کارگر مستقیماً وابسته به سرمایه است. تمام هستیش به چیز دیگری خارج ازخودش تعلق دارد. چون از خود بیگانه گی زنده گی کارگر در روند سرمایه گذاری تحقق مییابد، پس کار مستقیماً مورد استثمار سرمایه قرار دارد.
  • گرایش دوم، بر آن است که توضیح استثمار در نظام سرمایه داری نیازی به تیوری ارزش ندارد. اگر تصورکنیم که کار درمحصول خود (درفرآوردۀ خود یعنی همان کالای تولید شده) عینیت مییابد، پس کار اضافی نیز از طریق یک محصول اضافی در ارزش اضافی عینیت مییابد. بدین گونه برای توضیح استثمار همین تصاحب محصول اضافی کافیست (همان گونه که در فیودالیزم به طور مستقیم از طریق تصاحب بخش بزرگ محصول کشت نصیب زمیندار میشود).
  • گرایش سوم، نیز استثمار را وابسته به تیوری ارزش نمیداند. محصولات تولید شده از دو بخش ترکیب مییابند: بخش اول که نیازمندیهای زنده گی کارگران و زحمتکشانی را که درپروسۀ تولید محصولات نامبرده شرکت کرده اند، مرفوع میسازد و بخش دوم مازاد تولید که به طور نابرابر درجامعه تقسیم میشود. همین تقسیم نابرابر مازاد تولید کلید درک استثمار را به دست میدهد. بدین گونه تبدیل شدن ارزش به قیمت درهیچ جای این تحلیل از استثمار داخل نمیشود!
  • گرایش چهارم، بر آن است که تیوری مارکس، رابطه با ارزش – کار تمام بُنیاد علمی خود را در دوران انقلاب تکنالوژیک حفظ کرده است.

۵ – نیازمندی

بشر درتداوم تکاملش پیوسته از نیازهای اولیه و «دانی» به سوی نیازهای «متعالی» ترحرکت کرده است. رشد نیروهای مولده، غنا و تنوع مجموع محصولات فعالیت تولیدی بشر و انکشاف زنده گی فرهنگیـ معنوی انسان پیوسته نیازهای جدیدی را به وجود می آورند. درجهان امروز، بخش عظیمی از بشر هنوز درمحدودۀ رفع نیازمندیهای اولیه برای «تداوم حیات» زندانی مانده است، درحالی که بخش دیگر آن در وفور نعمات مادی و معنوی به سر میبرد. انقلاب تکنالوژیک با نزدیک ساختن جوامع، تفاوتهای بزرگ بین نیازمندیهای آدمها را نشان میدهد. رفع نیازهای اولیۀ بشر نخستین شرط انکشاف همه جانبۀ انسان است. تا زمانی که کمونیزم خود به حیث یک نیازمندی بشر عرض وجود نکند گذار به کمونیزم جهانی نامقدور است.

۶ – کمونیزم

این بخش با این نقل قول از اثر مارکس و انگلس به نام «ایدیولوژی آلمانی» آغاز مییابد:

«رفع ناخویشتنی انسان مستلزم دو شرط عملیست. برای این که «ناخویشتنی انسان» یک «قدرت غیرقابل تحمل» شود (یعنی قدرتی که باید علیه آن قیام کرد)، لازم است تا کتله های عظیم انسانیی را به وجود آورده باشد که فاقد همه چیز باشند. هم زمان، باید این کتله های عظیم بشری بینوا درتضاد با دنیایی قرارگیرند که درآن ثروت و فرهنگ اندوخته شده باشند ـ دنیایی که مستلزم انکشاف سرسام آور نیروهای مولده است. از سوی دیگر، رشد این نیروهای مولد (که باعث میشود که بستر هستی عملی یک انسان تاریخ کلی جهان باشد، نی زنده گی اجتماعی یک کشور) یک شرط عملی مطلقاً لازمیست، زیرا بدون آن قحطی و فقر عمومیت مییابد و با فقر، مبارزه برای حد اقل معیشت دوباره آغاز میشود و ناگزیر به لَجَنزار کهن دوباره میغلتیم . . . انکشاف نیروهای مولد افرادی را که درمحلهای مختلف جهان به گونۀ محلی زنده گی میکنند، به افراد مشخص، جهانی شده تبدیل میسازد که در مقیاس کل تاریخ جهان زنده گی میکنند. بدون این تغییر: ۱) کمونیزم صرف وجود منطقه یی یا محلی میداشته باشد؛ ۲) «قدرتهای مبادله» به قدرتهای جهانشمول (پس غیرقابل تحمل) تبدیل نمیشوند. . .۳) هرگونه گسترش تجارب باعث از بین رفتن کمونیزم محلی میشود. کمونیزم مشخصاً ممکن نیست مگر به مثابۀ عملی که به گونۀ «ضربه یی» و هم زمان به وسیلۀ مردمان حاکم به سررسد ـ آنچه که مستلزم رشد جهانشمول نیروهای مولد و تجارت جهانیست که با کمونیزم پیوند دارند.

بدین گونه، کمونیزم برای ما وضعی نیست که باید آفریده شود یا آرمانی نیست که باید واقعیت خود را با آن سازگار سازد. ما کمونیزم به آن حرکت واقعی میگوییم که فراگذاشت وضعیت موجود را در قبال دارد. شرایط چنین حرکتی از داده های امروزی برخواهند خاست.» (۲) (ترجمه از روی متن فرانسه ییست).

مارکس به دنبال آنچه نقل کردیم، با صراحت ابراز میدارد که پرولتاریا همانند کمونیزم صرف در مقیاس کُل تاریخ بشر میتواند وجود داشته باشد. یا به دیگر سخن، ابعاد پرولتاریا باید جهانی باشند و برای این که کمونیزم تحقق یابد، پرولتاریا باید در بستر تاریخ جهانی عمل کند.

درجریان سدۀ بیستم علیرغم شعار بزرگ انترناسیونالیزم پرولتری، شرایطی که پس از انقلاب اکتوبر پدیدار گردیدند، تفکر مارکس را به سایه راندند. تیزس «ساختمان کمونیزم دریک کشور» با تیزس مارکس دربارۀ کمونیزم تفاوت سرشتی داشت.

پس ازجنگ دوم جهانی، تمام جُنبش کارگری به ویژه درکشورهای سرمایه داری در پی یافتن راه های ملی گذار به سوسیالیزم شدند. در ایتالیا «راه ایتالیایی گذار به سوسیالیزم» مطرح گردید. . . .  درنگاشته های مارکس کاملاً واضح است که پرولتاریا در بُعد جهانی مطرح است و گذار به کمونیزم به حیث گرایشی که در روند تکاملی خود سرمایه نهفته است، نمیتواند یک امر جهانشمول نباشد.

وضعیت امروزی نشان میدهد که از یک سو جهانی شدن سرمایه و همراه با آن جهانی شدن پرولتاریا و از سوی دیگر فروپاشی «تجربه های منطقه یی ساختمان کمونیزم»، واقعیتهایی اند که بر اندیشه های مارکس صحه میگذارند.

سه جزء ترکیبی جُنبش انقلابی را باری دیگر مورد بررسی قرار میدهیم:

  • تجربۀ دولتی جُنبش کارگری با احراز قدرت سیاسی توسط انقلاب؛
  • جُنبش کارگری و کمونیستی در دیگرکشورها؛
  • اندیشه های انقلابی بر اساس مارکسیزم.

در وضع حاضر میشود این نتایج را گرفت:

  • تجربۀ دولتی ساختمان کمونیزم دیگر به تاریخ تعلق دارد! اگرکشورهایی مثل چین و به ویژه کیوبا با متانت و غرور از روحیۀ انقلاب و وفاداری به آرمانهای انسان زحمتکش دفاع میکنند، به معنای آن نیست که ما هنوز درجهانی قرار داریم که در آن دو نوع نظام دولتی (سوسیالیستی و سرمایه داری) با هم درتضاد و تناقض اند. با فروپاشی بلوک شرق، این تضاد بین دول دیگر وجود ندارد.
  • باید بپذیریم که انقلاب درونی سرمایه یعنی انقلاب تکنالوژیک ـ اطلاعاتی آن به جهانی شدن سرمایه داری منجرمیشود تا به برخورد بین دو سیستم سرمایه داری و سوسیالیستی! تضاد بین «جوامع سوسیالیستی» و نظام سرمایه داری دیگر به تاریخ تعلق دارد. باید با همین روشن بینی و خونسردی پایان تجربۀ آغازین سوسیالیزم را اعلام کنیم تا با چشم اندازهای تازه یی به سوی کمونیزمی که در پندار مارکس بود، حرکت کنیم. تلاش درجهت ایجاد یک تضاد تازه بین جامعۀ سوسیالیستی و جامعۀ سرمایه داری، یک تلاش عبث و بی فرجام خواهد بود.

و اما دربارۀ دو جز دیگر جُنبش کارگری («جُنبش انقلابی» و «تیوری انقلابی») باید گفت که هر دوی شان نیازمند بازنگری و نوسازی جدی نقادانه اند.

کاربُرد نقادانۀ اندیشه های مارکس در وضعیت تازه یی که جهانی شدن سرمایه به وجود آورده است، وظیفۀ تمام ارکان جُنبش پرولتری جهانیست. بشرهیچ گاهی تا این حد به رشد نیروهای مولد و انکشاف مبادله دست نیافته بود. امروز پیشبینیهای مارکس دربارۀ «جهانی بودن پرولتاریا» و جهانی شدن گذار به کمونیزم کاملاً ملموس اند.

پینویسها:

  • LE IDEE CHE NON MUOIONO  انتشارات Ponte Alle Grazie شهر میلان، ایتالیا، سال ۲۰۰۰،

ترجمۀ فرانسه یی: Ces idees qui ne meurent pas  انتشارات Le Temps des Cerises پاریس ۲۰۰۱٫

  • مارکس– انگلس: «ایدیولوژی آلمانی»، پاریس، انتشارات Nathanسال ۱۹۹۸، ص. ۵۷٫

نشر شده در شمارۀ ۱۹ نشریۀ «آینده» (جدی ۱۳۸۲ مطابق دسمبر ۲۰۰۳)

 

 

WP-Backgrounds Lite by InoPlugs Web Design and Juwelier Schönmann 1010 Wien