«حزب مردم افغانستان» – وسیلۀ تحقق آرمان زحمتکشان

«حزب مردم افغانستان» – وسیلۀ تحقق آرمان زحمتکشان

 

 

برگذاری کنفرانس سراسری «نهضت آیندۀ افغانستان» زمینه های جدیدی را برای پیشروی روند تشکل جُنبش انقلابی افغانی فراهم آورد. پرداخت مسؤولانه به مسایل بُنیادی سیاسی جامعۀ افغانی و تحلیل شجاعانه از وضعیت بازمانده های جُنبش دموکراتیک دیروزی، فضای نوینی را در رابطه با وظایف ما به وجود آورده است. شماری از رفقا با حصول اطمینان از این که  «نهضت آیندۀ افغانستان» جداً مصمم است تا با خلاقیت و با دگمزدایی راه تشکیل «حزب مردم افغانستان» را پیگیرانه دنبال کند، به نهضت ما پیوستند و راه برگزاری کنگرۀ اساسگذار را کوتاه تر ساختند. و اما هنوز رفقای زیادی باپرسشها و مسایلی دست و پنجه نرم میکنند که با تأسف درسایۀ دود اندودِ تلقیات ایدیولوژیک دیروز مطرح میشوند. آنان دیگر باید دریابند که پرداخت قدیم ایدیولوژیک به مسایل یا درقید مناسبات ایدیولوژیک ـ عاطفی دیروزی باقیماندن، راه پیشرفت را سد میشوند و به جای ایجادگری و سازنده گی، زیان و ویرانی به بار می آورند. ما در این جا چند مسأله را که در برخی از حلقه ها یا از ورای برخی نبشته ها و پشنهادها مطرح میگردند، مورد ارزیابی قرار میدهیم تا باشد به شفافیت حرکت نوسازی جُنبش یاری رسانده باشیم.

۱- افسانۀ «احیای خانواده» – توهمی زیانبار!

برخی از رفقا و دوستان مطرح میکنند که باید تلاش شود تا تمام اعضای خانوادۀ دیروز (اعضای ح. د. خ. ا و سازمانهای قمری آن) دریک سازمان با هم متحد شوند. در برابر این آرزوی نیک باید دو پرسش را مطرح کرد:

الف: نخست باید ارزیابی کردکه اعضای آن «خانوادۀ دیروزی» براساس کدام اصول، اهداف و مناسبات در یک خانوادۀ سیاسی باهم متحد شده بودند؟

ب: گرد آمدن آنها در یک «سازمان امروزی» برای تحقق کدام اهداف خواهد بود؟

الف: اصول و موازین تشکل اعضای «خانوادۀ دیروزی» را در«حزب دموکراتیک خلق افغانستان» میشود چنین برشمرد:

  • پیروی از احکام ایدیولوژی رسمی مارکسیزم ـ لنینیزم؛
  • تعلق به جُنبش جهانی کارگری و جُنبشهای رهایی بخش ملی تحت رهبری ح. ک. ا. ش؛
  • تحقق انقلاب ملی ـ دموکراتیک و پیش گرفتن راه رشد غیرسرمایه داری بربُنیاد کمکها و دستاوردهای سوسیالیزم موجود (آن زمان)؛
  • مبارزه علیه تاریک اندیشی، خرافات، تعصبهای نژادی، قومی، قبیله یی ازطریق ایجاد یک سازمان «انتراتنیک» فراقومی و فراملیتی؛
  • وقف و ایثار فردی درمبارزۀ عادلانه و دستیابی به اهداف والای جُنبش.

تجربۀ چهارده سالۀ حاکمیت ح. د. خ. ا، تجارب فروپاشی سوسیالیزم دولتی، عقب نشینی جُنبش جهانی کمونیستی و نقدپیگیر و عمیق تیوریک از برخوردهای ایدیولوژیک دیروز در احزاب کمونیستی، بخشی از اصول فوق الذکر را به تاریخ سپرده اند:

  • دیگرایدیولوژی رسمی قالبی واجب لاحترام برای تمام احزاب وجود ندارد؛
  • دیگر مرکز رهبری کنندۀ جُنبشهای کارگری و رهاییبخش وجود ندارد؛
  • دیگر اردوگاه سوسیالیزم برای ممکن ساختن راه رشد غیرسرمایه داری وجودندارد؛
  • دیگر آن نگرش انتراتنیک فراقومی و فراملیتی که از ح. د. خ. ا یک سازمان «همه ملیتی» و «همه قومی» ساخته بود، در اثر اتحادهای قومی، قبیله یی، زبانی و ملیتی بین گروه های از ح. د. خ. ا و بخشهایی از«جهاد» کاملاً مخدوش شده است؛

ب: محملهای تاریخی تشکل دوبارۀ «خانواده دیروز» دیگر وجود ندارد، ولی اهداف والای آن «خانواده» که رهایی انسان را از چنبره استبداد و بهره کشی درمحراق خود قرار داده، هم چنان پا برجایند. باید آن اهداف بزرگ را مطابق وسایل و داده های امروزی مطرح کرد و بربُنیاد آن «خانوادۀ جدیدی» راکه پیگیرترین، وفادارترین و معتقدترین اعضای خانوادۀ را درخود احتوا کند، متشکل ساخت. صفوف خانواده دیروز درتحقق آرمانهای آن فداکارانه رزمیدند. ولی برخی حلقه ها رهبری و گروه هایی از آن خانواده ترک راه و آرمان کردند.

اندیشه و برخورد دربارۀ خانوادۀ دیروز باید اندیشه و برخورد نقاد باشد، نی اندیشه و برخورد عاطفی؛ برخورد عاطفی نسبت به همصفان دیروزی باید پس از برخورد اندیشه یی و سیاسی  نسبت به  آنان صورت پذیرد. کسانی به برخورد عاطفی تقدم قایل اند که نمیخواهند رفتار و کردار دیروزی شان در قبال جُنبش وحزب به داد گاه نقد اندیشه یی و سیاسی سپرده شوند. پس پیش کشیدن شعار «تجمع خانوادۀ دیروز به هرقیمتی که شود»، یک شعار زیانبار به جُنبش چپ افغانیست، چون روند انفکاک قانونمند آن  را (که سره را از ناسره و مبارزان پیگیر و و فادار را از منحرفان و بی باوران جدا میسازد) به کندی مواجه میکند.

ما عمداً مفهوم «خانواده» را برای تشکل جدید جُنبش به کارگرفتیم تا روحیۀ رفقایی را که معتقد به این مفهوم اند، انعکاس دهیم، ورنه خود این «مفهوم» باید مورد نقد قرارگیرد. مفهوم «خانواده سیاسی» خود یک بارِ ایدیولوژیک دارد. تمثیل روابط اعضای یک سازمان انقلابی دگرگونساز سیاسی ازطریق مراجعه به پیوندهای ساختارهای سنتی جامعه (ازقبیل خانواده، خیل، قبیله، قوم، ملیت و غیره) در واقعیت امرخود یک عملیه ایدیولوژیک است، چون به طور غیرآگاهانه، پیوندهای خانواده گی، خیلی، قومی، قبیله یی، ملیتی و ملی «مقدمتر» و «مقدستر» نسبت به پیوندهای سازمانی انگاشته میشوند. همین عملیۀ ایدیولوژیک درموضعگیری شماری ازحلقه ها و مقامهای ح. د. خ. ا (حزب وطن) نقش تعیین کننده را بازی کرد و آنها را از پیوندهای سازمانی بیرون کشیده به پیوند های قومی، زبانی، سمتی، قبیله یی و غیره کشاند. بدین گونه پس از آنچه بر سر ح. د. خ. ا گذشت، ما باید ترمینولوژی سیاسی خود را ازمفاهیم مورالیزم قبیله یی ـ فیودالی و ایدیولوژی حاکم منزه سازیم.

احیای «خانواده دیروز»، صرف نظر ازتعلقهای عاطفی ما، افسانه یی بیش نیست که به درد جُنبش امروز چپ افغانی نمیخورد.

۲–  پراگماتیزم [i]

خط کلی تفکرسیاسی انحراف دربازمانده های ح. د. خ. ا و سازمانها قمری آن، بربُنیاد ایدیولوژی پراگماتیستی استواراست. برخیها پس از آشناشدن با زنده گی غرب، آگاهانه به آن میپردازند و پراگماتیزم رایگانه طریقت معقول سیاسی میپندارند. برخی دیگر نا آگاهانه درپراتیک پراگماتیستی مشمول شده اند و خود را هنوز مارکسیست و معتقد به جهانبینی زحمتکشان اعلام میدارند. درهر دوگروه این وجیزۀ عامیانه ورد زبانهاست: «مارا سیب به کار است، از هرباغ که باشد» بنگریم که این ادعا از کجا برخاسته است.

میشود پراگماتیزم را که ایدیولوژی امریکاییست، در دو حکم کلی خلاصه کرد:

۱- هر آنچه پیروز میشود، حقیقت است و ۲ـ هرآنچه مؤثر است، درست است.

دکتورینهای نظامی و سیاسی امپریالیزم امریکا بربُنیاد همین حکم تدوین یافته اند: تحقق هدف خود توجیه گر راه ها و وسایل آن است، چون درستی آن پراتیک درمؤثر بودن آن است.

پس از این یادآوری کوتاه بنگریم تناقض اولیۀ نگرش «رفقای پراگماتیست» ما درکجا نهفته است؟ آنان طرح رابطه بین «هدف» و «وسیله» را کنارمیگذارند و میگویند: وقتی هدف تعیین شد، وسایل رسیدن به آن اهمیت ندارند، چون تحقق هدف، به خودی خود، وسایلی را که به کارگرفته است، توجیه میکند. این دوستان از یاد میبرند که «تعیین هدف» یک عملیۀ تیوریک ما قبل تجربی (به گفتۀ کانتa preori ) است، درحالی که تحقق آن یک پدیدۀ عینی ما بعد تجربی (a posteriori) است. روند عینی رسیدن به یک هدف سیاسی ـ اجتماعی، از یک وضعیت عینی سیاسی ـ اجتماعی آغاز میگردد. یعنی برای تحقق یک هدف، ناگزیریم از یک ساختار سیاسی ـ اجتماعی ـ اقتصادی موجود حرکت کنیم تا به آن ساختار موعود برسیم. روند گذار ازساختار اولیه (وضع امروز) به ساختار نهایی (هدف) جریان مستمر و پی در پی گذارهای ساختارها و وضیعتهای میانی را احتوا میکند. این گذارها ناگزیر دارای یک قانونمندیست، درغیر آن، خود تعیین اهداف، کار انارشی ذهن خواهد بود. بدین گونه، برعکسِ آنچه ایدیولوژی پراگماتیستی ادعا دارد و رفقای ما به دام آن افتاده اند، تعیین اهداف سیاسی ـ اجتماعی خود، قانونمندی رسیدن به آنها را از پیش فرض میکند. پس مسأله بر سر این نیست که تنها هدف را تعیین کنیم . اصل مسأله بر سرتعیین و تدوین راه ها و وسایل رسیدن به هدف است. تعیین راه ها و وسایل، یعنی توضیح و تدوین تیوریک و علمی قانونمندیهای گذار از یک وضعیت به وضعیت دیگر، از یک ساختار به ساختار میانی دیگر و ترسیم پیوسته گی این گذار از وضعیت اولیه تا وضعیتی که به حیث هدف ((نهایی)) مطرح شده است.

تعیین اهداف بدون تعیین راه ها و وسایل قانونمند آن، عوامفریبی بیش نیست. ما برای رسیدن به اهداف والای «حزب مردم افغانستان» راه ها و وسایل آن را مفصلأ مطرح کرده ایم! درگام اول خودحزب را به حیث وسیله مطرح کرده ایم! حزبی مجهز به جهانبینی علمی، پویا، نقاد و همیشه درحرکت!

اتحاد بازیهای زودگذر و مصلحتی، چانه زدنها بر سر فروعات برنامه یی و سازمانی، خود بزرگ جلوه دادنهای عوامفریبانه، هیچ کدام به درد گسترش جُنبش دگرگونساز افغانی نمیخورد. رفقایی که واقعأ به اندیشه های نقاد دوران ما باور دارند، باید روند سچه سازی جُنبش را سرعت و نیروی خود را درجهت «اجتماع دوبارۀ تاریخزده گان» صرف نکنند.

۳– تاریخ را کی میسازد : حزب و یا توده؟

برخی از رفقا چنین می انگارند که درطرحهای «نهظت آینده» در رابطه با اساسگذاری «حزب مردم افغانستان» نقش اغراق آمیزی به حزب واگذارشده است و برای نقش توده ها جایگاه دومی در نظرگرفته شده است.

در این رابطه ما دو موضوع را هم زمان مطرح کرده ایم:

  • حزب خود را جانشین توده ها نمیسازد، بل که به حیث یک سازمان سمتدهنده درمتن حرکتهای مردم جا دارد؛
  • حزب یک سازمان تاریخی و تاریخساز است.

حزب به حیث «سازمان تاریخی» (یا بهتر بگویم تاریخمند) به این مفهوم که درشرایط ویژۀ تاریخی ظهور میکند، رشد میکند و سر انجام خاموش میشود.

حزب زمانی خاموش میگردد که اهداف خود را تحقق بخشیده باشد. تحقق اهداف نهایی حزب، ضرورت وجود آن را به حیث یک سازمان مرفوع میسازد. به همین دلیل است که درجامعۀ فارغ از تضادهای طبقاتی خاموش خواهد گردید. دولت به یک دستگاه سازماندهی خدمات عام المنفعه مبدل خواهد گردید. حزب به حیث سازمان «تاریخساز» به این مفهوم که با انتقال آگاهی علمی طبقاتی به توده ها و لایه های مظلوم و مجهز ساختن آنها با این  بینش، شرکت آنها را  در  روند تحولهای، منسجمتر و مؤثر تر ساخته فاصلۀ رفع کامل اجحاف و ستم را کوتاه ترمیکند. چی هستۀ اولی این حزب در بیرون از توده های خلق پی ریزی شود، چی درداخل لایه های زحمتکشان، هیچ گونه تغییری درماهیت تاریخی آن به حیث یک سازمان آگاهی بخش، انسجام دهنده و سمتدهنده یعنی یک سازمان «تاریخ ساز» وارد نمی آورد. توده یی بودن احزابی از گونۀ «حزب مردم افغانستان» که ما طرح ایجاد آن را پیش کشیده ایم، از ویژه گیهای سرشتی آنهاست و حزبی شدن توده ها یعنی مجهز شدن آنها به آگاهی علمی و متشکل شدن آنها درسازمانهای سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی به منظور استقرار عدالت راستین اجتماعی، از احتمالهای تاریخیست که در اثر پیکار مستمرحزب تکوین خواهد یافت.

بدین گونه هیچ گونه تناقضی درموضوعهای مطروحه درطرح مرامنامۀ «حزب مردم افغنستان» وجود ندارد، یعنی حزب هم یک سازمان «تاریخی» است، هم «تاریخ ساز» است و هم جانشین توده ها نشده است. البته، درشرایط امروز که ما وظیفۀ اساسی ایجاد چنین سلاح سیاسی را برای توده های مردم به دوش داریم، ناگزیر جنبه های حزبیت متبارزتر گردیده اند. این تبارز قانونمند حزبیت نافی نقش توده هانیست!

نشر شده در شمارۀ ۲۵ نشریۀ «آینده» (اسد ۱۳۸۴ مطابق اگست ۲۰۰۵)


[i]  پراگماتیزم

بانی این مکتب فلسفی چارلز پیرس (Charles S Peirce) امریکایی بود که برای نخستین بار در مقاله یی زیر عنوان «چگونه اندیشه های مان را روشن سازیم» (به فرانسه یی، منتشره درسال ۱۸۷۹ در«مجلۀ فلسفی» اصول بُنیادی آن را مطرح کرد. وی در این مقاله نگاشت: «وقتی یک موضوع را در نظر میگیریم و تمام تأثیرهای علمی آن را برمیشماریم، مجموعۀ برداشتهای ما از تأثیرهای مذکور، برداشت کامل ما را ازموضوع نامبرده تشکیل میدهند» (ترجمه از ماست). یا به عبارۀ ساده تر مجموعۀ تأثیرهای علمی یک اندیشه یا یک موضوع، در واقع، کُل شناخت موضوع نامبرده است. بدین گونه، تأثیرهای عملی (پراتیک) یک موضوع مجموعۀ واقعیت آن موضوع است.

ویلیام جیمز (William James) از پیروان پیرس، اصل نامبرده را اساس تیوری جدیدی برای «حقیقت» قرارداد و کتابی درسال ۱۹۰۶ زیرعنوان پراگماتیزم انتشار داد. پراگماتیزم در آغاز خود را به حیث «فلسفه علوم تجربی» معرفی کرد. این بینش عمدتاً روی ارزش عملی (پراتیک) اندیشه      ها تکیه داشت: اندیشه یی حقیقت دارد که انطباق پذیر  بوده، ظرفیت  عملکردی داشته باشد؛  جیمز

درکتابش نگاشت: «حقیقی آن است که به سود اندیشۀ ما تمام شود» یا «تمام حقایق، اندیشه هایی اند که سودمند اند». محافل مالی آن وقت امریکا با سرعت عجیبی از این احکام فلسفی ویلیام جیمز استفاده کرده، پراگماتیزم را به حیث فلسفۀ دنیای جدید امریکایی به ستایش گرفتند.

از دیدگاه بانیان مکتب، پراگماتیزم فلسفۀ روشهای عملیست، نی فلسفۀ نتایج علمی، یعنی فلسفۀ آزمایشهای علمیست (Experimentalisme یا اصالت تجربه). پیرس به جای شک فلسفی دیکارت شک واقعی دانشمند را قرارداد و در برابر «قیاس ذهنی» (Intuitionsubjektive) و فردی آزمایش و تجربۀ عینی و دسته جمعی را در رابطه با اندیشه ها و فرضیه ها رجحان داد.

آن گاه که فلسفۀ اروپایی مشغول حل مسایل فلسفی بود، فلسفۀ امریکایی با مسایل مشخص مواجه گردیده بود که جامعۀ جدید امریکا در برابر آن قرار داده بود. پراگماتیزم، پاسخ به آن مسایل مشخص جامعۀ امریکایی بود.

اصول آزمونگرایی پراگماتیستی از این قرار اند: هر اندیشه یک فرضیه است، یک برنامه برای عمل است؛ تحقق آن، هم زمان به آزمون گذاشتن آن است. دو گونه اندیشه وجود دارند: آنهایی که قبلأ مورد آزمایش قرارگرفته اند و آنهایی که برای بارنخست مورد تجربه قرار میگیرند. البته نباید چنین انگاشت که تنها این دومیها مورد تجربه قرارمیکیرند و اولیها، تطبیق میگردند. هیچ اندیشه یی برای همیش کسب نمیگردد. بل هر بارمورد تجربه قرارمیگیرد. پس تطبیق، بازهم تجربه است و تجربه خود تطبیق است. پس نمیتوان گفت که بخشی از اندیشه ها، یقینی و جاودان اند و بخش دیگر، موقتی و محتمل. البته برخی اندیشه ها، پس از آزمونهای پی درپی، از ثبات لازم برخوردار میشوند. جیمز آنها را «حقایق بر قرار یافته و مسلم» نامید. البته هیچ امری ضمانت جاودانه گی آنها را نمیکند. درصورتی که اوضاع دگرگون گردد، باید حقایق نامبرده از آزمون اوضاع جدید پیروزمندانه بدر شوند.

در رابطه با مسألۀ «هدف و وسیله»، پراگماتیزم بر آن است که هدف کدام آرمان خارج از وسایل نیست؛ هدف نتیجۀ وسایل است. هدف و وسیله دو مرحلۀ یک روند اند. همان گونه که تحمیل یک هدف یک پژوهش علمی، پژوهش نامبرده را عقیم میسازد، به همان سان تحمیل یک هدف به رفتار انسانی، به تخریب اخلاق می انجامد.

ایدیولوژی که رونق سرمایه داری امریکایی را درآغاز سدۀ بیستم همراهی کرد، مکتب فلسفی پراگماتیستی را به خدمت گرفت و به حیث بینش رسمی امریکایی برعرصه های سیاسی، اجتماعی و فرهنگی ایالات متحده سایه انداخت. البته این ایدیولوژی با مسخ اصول فلسفی پراگماتیزم آغازین که دموکراسی واقعی (تجربی) را «اخلاقی ترین» وسیلۀ سیاسی می انگاشت، به تعبیر معکوس آن انجامید.

 

WP-Backgrounds Lite by InoPlugs Web Design and Juwelier Schönmann 1010 Wien