این سند زمانی در نشریه «آینده» اُرگان نشراتی نهضت آیندۀ افغانستان به نشر رسید که از یک سو سکوت و افسرده گی بازمانده های جُنبش چپ را فرا گرفته بود و از سوی دیگر اُلیگارشی طالبی ـ جهادی بر کشور بیداد میکرد. این سند سکوت را شکستاند.
ضرورت از سر گیری مبارزۀ دادخواهانه و دموکراتیک
چهاردهه پیش، جُنبشهای چپ بُنیادی افغانستان، به ویژه «جریان دموکراتیکِ خلق» وجریان «دموکراسی نوین»، برای بار نخست، مسایل بُنیادی عقبمانی جامعۀ افغانی را از دیدگاه جامعه شناسی علمی مطرح کردند.
انقلابیون آن روزگار با تکیه بر بینش مارکسیزم رسمی ـ هردو خط: خط شوروی و خط چین ـ تضاد های اساسی زنده گی اجتماعی را نشان دادند و «دگرگونی انقلابی» جامعه را به حیث وظیفۀ تاریخی تمام عناصر آگاه افغانی پیش کشیدند. درکلیت، طرحی برای تحقق این «دگرگونی انقلابی» شکل گرفت که منطبق بر رهنمودهای قدیم انترناسیونال سوم و تحلیلهای کنفرانسهای احزاب کمونیستی و کارگری جهان در زمینۀ به سررسانی انقلاب ملی ـ دموکراتیک از طریق ایجاد جبهۀ گستردۀ نیروهای انقلابی و ملی و گزینش راه رشد غیرسرمایه داری، بود. چنین جبهه یی در افغانستان تشکل نیافت.
تنها یک بار، درهنگام سیادت مونارشی داوُد، زمینۀ عینی آن تبارز یافت ولی شرایط مطروحه برای چنان همایشی، برای هیچ کدام ازجوانب، قابل پذیرش نبود. از یک سو، داوُد انحلال حزب دموکراتیک خلق را در درون حزبوارۀ حاکم خود میخواست، پذیرش این امر برای حزب دموکراتیک خلق که مطابق نگرش دیرینۀ کمینترن، به استقلال سازمانی خود و از طریق آن، به نگهداشت وسیلۀ اساسی سیاسی کارگران ارج اصولی قایل بود، به مفهوم خیانت به منافع زحمتکشان بود. از سوی دیگر، حزب دموکراتیک خلق خواهان بهره برداری از «شخصیت سُنتی» داوُد به حیث یک نماد قابل پذیرش برای نیرو های میانه و نستباً راست جامعۀ افغانی و منطقه بود، تا باشد تناسب قوا را برای استقرار تفوق سیاسی خویش و هم زمان، تجرید دوامدار راست نوخاستۀ افراطی ـ که بازی خطرناک بهره برداری ناروا از معتقدات مذهبی مردم را در برابر گویا «الحاد روسی و چینایی» آغاز کرده بود ـ دگرگون سازد.
مونارشی داوُدی که از متن استبداد دیرینۀ شرقی سر برآورده بود، تحمل فعالیت یک اپوزیسیون منسجم سیاسی را نداشت. تضاد بین حاکمیت بالفعل سنتی که مطلق العنان خود را در وجود شخص داوُد یافته بود و حاکمیت بالقوه یی ـ در وجود حزب دموکراتیک خلق ـ که خواهان برهم زدن نظام حاکمیت سنتی بود، شکل رویارویی فیصله کن را به خود گرفت.
واکنش نظامی حزب دموکراتیک خلق به نظام حاکمیت سنتی در افغانستان پایان بخشید و نوع جدیدی از حاکمیت را جاگزین آن ساخت. این دگرگونی، به یقین، از یک اقدام نظامی در درون دولت آغاز یافت. توده های مردم در این حرکت شرکت مستقیم نداشتند. بدین گونه، بنا برتعاریف کلاسیک، رویداد ثور یک کودتای نظامی بود ولی نتایج آن به تعویض سادۀ گروه حاکم خلاصه نشد. نوع جدید نظام درافغانستان عرض اندام کرد که برنامه یی توتالیتاری در پیش داشت. بدین گونه پدیدۀ جدید یعنی «حزب – دولت توتالیتار» خواهان دگرگونی همۀ امور جامعه بود. این برنامه، در بستربیش از یک دهه جنگ داخلی مستقیم نظامی دو ابرقدرت در امورکشور به شکست انجامید. «حزب ـ دولت توتالیتار» ازهم فروپاشید و راه را برای حاکمیت انارشیستی مجاهدین بازکرد. انارشی دوران مجاهدین یک ناگزیری تاریخی بود زیرا از پی اضمحلال یک نظام توتالیتار روی میداد که فروپاشی دولت و تمامی نهادهای تازه بُنیاد یافتۀ اعمال هژمونی را با خود داشت. سرشت اجتماعی ایدیولوژیک مجاهدین، امکانهای عینی ایجاد یک دولت جدید را از آنها سلب کرده بود.
نیروهای به اصطلاح “جهادی” که در دوام دو دهه زیرشعار دفاع از آزادی، وطن و ارزشهای معنوی مردم (به ویژه اسلام) عمل میکردند، درهنگام سیادت شان، جز اختناق و خود کامه گی، نقض حقوق بشر، وارسته گی به کشورها و نیروهای بیگانه، زیرپا کردن شئون معنوی مردم و به خصوص چسپیدن به منافع گروهی خود، کاردیگری نکردند. کنار زدن آنها از صحنۀ تاریخ، گویا پاسخ به خواست و انتظار مردم افغانستان بود.
مهاجرت ناگزیر «جامعۀ مدنی» افغانی و بخش اعظم شهروندان آگاه، از هم پاشیده گی نهادهای سابق دولتی، منع فعالیتهای سیاسی، اجتماعی و فرهنگی، افغانستان را به کشورِ عملاً فاقد دولت مبدل کرده است. پیامد فروپاشی نهاد های دولتی (تضعیف محملهای مرکزیت قدرت) از یک سو و فروپاشی شبکۀ گستردۀ قدرتهای کوچک نظامی در اطراف (حرکت به سوی مرکزیت قدرت) از سوی دیگر، چنین است: استقرار الیگارشی نظامی – مذهبی دست نشاندۀ فاقد دولت.
بالنده گی و پویاییی که از پی دومین جنگ جهانی درعرصۀ فرهنگ جامعۀ افغانی آغاز یافته بود، با انارشی دوران سیادت مجاهدین و بالاخر با استقرار الیگاشی طالبان متوقف گردید. کارگزاران این تحولها که درتکانۀ نیرومند فرهنگی دهۀ۶۰ ـ۷۰ شرکت جسته بودند، محکوم به مهاجرت ناگزیر گردیدند. پیامد سکوت دیرپای ایشان، در واقع زمینۀ گسست فرهنگی در پویۀ تداوم و فرازجویی فرهنگ جامعۀ افغانی خواهد بود.
فروپاشی نظام سنتی جامعه درپی رویداد ثور، ریشه نگرفتن ایدیولوژی سیاسی ـ مذهبی مجاهدین و در فرجام استقرارحاکمیت بُنیادگرایان قرون وسطایی، جامعه یی به بارآورده اند که در نسج اقتصادی ـ اجتماعی خود فاقد انسجام درونیست و در عملکرد خود فاقد ارزشنما.
حقوق بشرکه دیگر اصول جهانشمول اند، یک سره زیر پا شده اند. انسان جامعۀ افغانی صرف به حیث تجسم چند نص مذهبی و اجرا کنندۀ چند اصل رفتاری مطرح است. انسان یعنی شی مذهبی شده! چنین است بینش طالبان از انسان؛ چنین است عملکرد طالبان در استقرار نظم اجتماعی.
درچنین وضعیست که تاریخ پرسشی را در برابر آدمهای دادخواه، هومانیست، دموکرات و علاقه مند به سرنوشت و آیندۀ میهن قرار میدهد؛
آیا روندِ رویدادهای جاری، بایسته و محتوم و ابدیست، یا میشود در آن مداخله کرد و مسیر آن را به سوی ارزشهای جهانشمول دنیای معاصر تغییر داد؟
ما برآنیم که پس از یک دهه سکوت و افسرده گی، زمینه های فکری ـ ذهنی تحلیل شکست جُنبش افغانی فراهم شده است و باورها دوباره بر بیباوریها چیره میشوند. از سرگیری مبارزۀ دادخواهانه و دموکراتیک، درواقع، گرهگاه رزمنده گان راستین راه آرمانهای خلق با تاریخ و آیندۀ وطن است.
«نهضت آینده» در این راه گام میگذارد و از هرجوانه یی که در این راستا سر برآورد، پشتیبانی میکند. تنها مبارزۀ باورمند، پیگیر، شکیبا و مصمم پیروزی آور است!
نشر شده در شمارۀ اول نشریۀ «آینده» (جوزای ۱۳۷۹ مطابق می ۲۰۰۰)
