گونه یی بررسی از زنده گی و فروپاشی حزب دموکراتیک خلق افغانستان
هدف از این نبشته، یاری رساندن به درک یکی از پدیده های پیچیدۀ زنده گی سیاسی ـ اجتماعی جامعۀ افغانی درسه ـ چهار دهۀ گذشته یعنی حزب دموکراتیک خلق افغانستان (ح. د. خ. ا) است. کار بزرگ شناختی درپیش است، تنها بربُنیاد شناخت عمیق و همه جانبۀ گذشتۀ نزدیک است که میتوان ساختن آیندۀ افغانستان را مطرح کرد. این امر، در اوضاع کنونی، رسالت بزرگ متفکران افغان به شمار میرود. دشنامها، داوریهای جانبدار و تعصب آمیز، دامن زدن به خصومتهای بیمورد و درنهایت، دلبستن بیمارگونه به راه ها و شیوه های دیروزی، کارکسانیست که به طورجدی علاقه مند آیندۀ افغانستان نیستند.
بخش نخست: بُنیاد های تیوریک
بُنیادگذاران تیوری مبارزۀ طبقاتی، تنها به مطالعه و بررسی جامعۀ سرمایه داری اروپای زمان شان پرداختند و با احتیاط لازم تیوریک، گذار به سوسیالیزم را تنها مربوط به جامعه سرمایه داری پیشرفته مطرح کردند. باگسترش یابی جُنبش کارگری درمقیاس جهانی، مسألۀ سرنوشت کشورهای به سرمایه داری نرسیده در دو بُعد مطرح شد: نخست از نگاه تیوریک؛ دو از نگاه چشم انداز عملکرد جُنبشهای انقلابی.
نخست از نگاه تیوریک: آیا جوامع به سرمایه داری نرسیده ناگزیراند مرحلۀ رشد سرمایه داری را بگذرانند تا باشد با تکیه بر پرولتاریای به وجود آمده در روند این مرحلۀ رشد، انقلاب سوسیالیستی را به سر رسانند و به مرحلۀ سوسیالیستی انکشاف اجتماعی ـ اقتصادی برسند؟ خود بُنیادگذاران مارکسیزم به این پرسش، پاسخهای غیرمستقیم ارایه کرده اند.
سه اندیشۀ اساسی مارکس را یاد آورمشویم:
الف: «اگرجامعه یی قانونمندی طبیعی تعین کنندۀ پویش خود را کشف کند . . . باز هم نمیتواند از روی مراحل طبیعی جامعه بپرد . . . اما کارهایی میتواند بکند، ازجمله کوتاه کردن دورۀ دردهای زایمان و کاهش دادن آن دوره ها» (کاپیتال) (۱)
ب: مارکس گذار بشر به کمونیزم را «یک قانونمندی گرایشی تاریخ» مطرح میکند نی یک «جهش». صفت «گرایشی» اهمیت بزرگ تیوریک داشت، ولی متأسفانه کمتر مورد توجه اندیشه پردازان بعدی ـ به شمول لنین ـ قرار گرفت. گرایش یعنی دگرگونی پیوسته و مستمر مناسبات اجتماعی – اقتصادی جامعۀ گذاریافته به سوسیالیزم (پس ازسرمایه داری) تا سطح مناسبات کمونیستی. مارکس، این گرایش را درمقیاس کُل بشرمطرح میکرد نی درمقیاس یک یا چند کشور سوسیالیستی. آنچه بعدها کاملاً فراموش شد و کنگرۀ ۲۵ حزب کمونیست اتحادشوروی گذارجامعۀ شوروی به کمونیزم را در دستور روز قرار داد.
ج: گذار سوسیالیستی تنها نتیجۀ پخته گی و بُنبست مناسبات سرمایه داری پیشرفته است. بربُنیاد این اندیشه، مارکس پیشبینی میکرد که انقلاب سوسیالیستی در آلمان سدۀ ۱۹ رُخ میدهد.
و اما سرنوشت کشورهای به سرمایه داری نرسیده؟
در برابر سه اندیشۀ بُنیادی مارکس، دوطرح تازه از سوی اندیشه پردازان بعدی ـ به شمول لنین ـ پیش کشیده شد:
الف: «کمونیزم مرحلۀ عالی سوسیالیزم است». در این جا دیگر واژۀ «بشر» را نمییابیم زیرا از دیدگاه لنین سوسیالیزم میتواند در یک یا چندکشور به پیروزی برسد.
ب: انقلاب سوسیالیستی در «سُست ترین حلقۀ سرمایه داری» (به قول لنین) رُخ خواهد داد، نی در مرحلۀ پُخته گی و بُنبست سرمایه داری.
و در ادامۀ این دوطرح تازه، طرح سومی پیش کشیده شد. کشورهای به سرمایه داری نرسیده لزومی به بُنیاد مادی ـ طبقاتی (مادی: نهادهای پیشرفتۀ تولید مادی؛ طبقاتی؛ طبقۀ کارگر و قشر روشنفکر وابستۀ آن) خودی ندارند تا به سوسیالیزم برسند. بُنیاد مادی آنها را سوسیالیزم تشکیل خواهد داد و بُنیاد طبقاتی آنها را پرولتاریای جهانی. بدین گونه با احراز قدرت سیاسی در این کشورها توسط یک حزب پیشاهنگ انقلابی، زمینۀ گذار به سوسیالیزم فراهم میشود. این مرحلۀ گذار را مرحلۀ رشد غیر سرمایه داری نام نهادند.
دو: از نگاه چشم انداز عملکرد جُنبشهای انقلابی:
کنفراسهای بین المللی احزاب کمونیستی و کارگری جهان، جُنبش جهانی انقلابی را متشکل از سه عنصر میشناختند که بر اساس انترناسیونالیزم پرولتری با هم متحد اند:
- سوسیالیزم واقعی موجود (در اطراف اتحادشوروی)؛
- پرولتاریای کشورهای سرمایه داری (تحت رهبری احزاب کمونیستی و کارگری)؛
- نهضت های رهاییبخش ملی (ضد فیودالی درمقیاس داخلی، ضد امپریالیستی درمقیاس بیرونی) که زیر رهبری احزاب پیشاهنگ انقلابی وظیفۀ سازماندهی انکشاف غیرسرمایه داری کشورهای درحال رشد را عهده دار بودند.
پس از این یاد آوری، میپردازیم به تحلیل فشردۀ برخی جنبه های «خصلت و عملکرد ح. د. خ. ا».
بخش دوم: حزب دموکراتیک خلق افغانستان
- زمینه های پیدایی
در آستانۀ تکوین حزب، درجامعۀ افغانی، شیوۀ تولید فیودالی حاکم بود. بربُنیاد آن شیوه، مناسبات اجتماعی ـ اقتصادی فیودالی چیره بود. میزان رشد صنایع دولتی و خصوصی تا آن حد نرسیده بود که زمینۀ تشکل طبقۀ جدیدی را فراهم سازد: طبقۀ کارگر را، کارکنان پشت ماشین، به ویژه درصنایع کوچک خصوصی، درچوکات کُلی مناسبات حاکم، یعنی مناسبات فیودالی ـ قبیله یی عمل میکردند، تا در بستر مناسبات بورژوایی وجود طبقۀ کارگر، بورژوازی ملی و بورژوازی وابسته (در پیوند با منافع امپریالیزم جهانی)، همه، ساخته های ذهنی افغانستان شناسان شوروی و توهمات برخی از رهبران ح. د. خ. ا بود تا از این طریق، توجیه های بایستۀ عینی را برای تیوری راه رشد غیر سرمایه داری دردست داشته باشند. در واقع رابطۀ تیوری با واقعیت، از همین بُنیاد، باژگون شد. یعنی به جای آنکه تیوری، یاری رسان درک و شناخت واقعیت میبود، «واقعیت» را مسخ کردند تا با تیوری انطباق یابد – تیوریی که پیش از این موضوع، خود مورد مسخ دگماتیک اندیشه پردازان شوروی قرارگرفته بود. به جای تیوری خلاق، پویا، دگرشونده و آن گونه که مارکس میگفت، «پیش انداز واقعیت و پیش شناخت واقعیت»، تیوری جامد، ایدیولوژیک شده، سیاسی شده و بدتر از همه، تیوری گره یافته با منافع یک کشور (اتحاد شوروی) پدیدار گشت.
زیر چتر کُلی تیوری راه رشد غیرسرمایه داری، تشکل احزاب انقلابی «طرازنوین» درسراسر کشورهای «جهان سوم»، راه افتاد. ح. د. خ. ا بربُنیاد این تیوری، نُطفه بست. برخی ازتحصیلکرده گان انقلابی که خواهان دگرگونی جامعه بودند، آهسته آهسته در این سازمان متشکل شدند.
نبود طبقۀ کارگر ونبود مناسبات بورژوایی تولید، فقدان زمینۀ تاریخی برای کسب «سِرشت ارگانیک طبقاتی» حزب بود، به این معنی که حزب نمیتوانست به حیث حزب طبقۀ کارگر افغانستان درصحنۀ تاریخ ظهورکند. بعدها، افزودن «حزب زحمتکشان افغانستان» تنها برای تفکیک یک شاخۀ حزب از شاخۀ دیگر آن بود، بی آنکه کوچکترین دگرگونیی در اصول بُنیادی و به ویژه در بینش و عملکرد رهبران آن روی دهد. بدین گونه باید جایی برای یافتن خصلت کارگری حزب دست و پا میشد. تیوری راه رشد غیرسرمایه داری برای همین منظور ساخته شده بود. ح. د. خ. ا (همانند دیگر احزاب همکیش کشورهای به مرحلۀ سرمایه داری نرسیده) میتوانست تنها درچوکات روابط بین المللی، از خصلت کارگری برخوردارشود. اگرهم این مناسبات، واقعاً دینامیک، خلاق، زنده، انتقاد آمیز و سازنده میبودند، در بهترین و بالاترین سطح خود، میتوانست خصلت کارگری به حزب بدهند ولی به هر صورت، این خصلت، خصلت غیر ارگانیک میبود. یعنی به جای سرشت درونی، ساختاری، ماهوی و جوهری (یعنی خصلت ارگانیک) یک سرشت برونی، عَرضی، شکلی و جانبی (یعنی خصلت غیر ارگانیک) میتوانست بود.
۲ – از تشکل تا به دست آوردن قدرت
ح. د. خ. ا ازکنگرۀ نخست تا هفتم ثور ۵۷، با آنکه «حزب طراز نوین دولتی» بود (آن گونه که میخواست خود را معرفی کند) در بسا گسترده های زنده گی اجتماعی افغانستان، پیشگام و انقلابی بود، به گونۀ مثال:
الف: ح. د. خ. ا نخستین سازمان انتراتنیک جامعۀ افغانی بود: برای نخستین بارنماینده گانی از درس خوانده گان تمام اقوام ساکن در افغانستان، درسازمان واحد، آگاهانه با هم متشکل شدند. گویا آرمان واحد، نگرشِ واحد و عملکرد واحد، الگویی جدید برای آیندۀ افغانستان ارایه میداد؛
ب: نمایاندن فقر، بیعدالتی وعقبمانی شدید جامعۀ افغانی؛ افشای گستردۀ مناسبات خانسالاری و بهره کشی بیرحمانه از دهقانان و دیگر زحمتکشان. ح. د. خ. ا دراین عرصه کار بزرگ تاریخی را انجام داد؛
ج: ترویج شیوه های جدید مبارزۀ اندیشه یی، سیاسی، اجتماعی و فرهنگی؛
د: مطرح کردن جایگاه زن در زنده گی اجتماعی؛
ﻫ : مبارزه در راه دموکراسی و آزادی بیان.
و اما کاستیهای سرشتی در زنده گی حزب دست نخورده ماندند:
یک: اصل «زرین» مرکزیت دموکراتیک که جوهر آرمانی زنده گی درون حزبی پنداشته میشد، هیچ گاهی از «اصل مرکزیت»، فراتر نرفت. اگر از یک سو شرایط عینی اختناق و غیرعلنی بودن حزب عامل بودند، از سوی دیگر رهبری حزب، آگاهانه یا نا آگاهانه اقدامی برای ایجاد و تقویت دموکراسی در درون حزب به عمل نیاورد. انسجام و یک پارچه گی ظاهری حزب تعمیل جانبدارانۀ اوامر مقامهای بالایی از سوی رزمنده گان صف، این پندار واهی را در رهبری به وجود آورده بود که گویا روح و ایمان انقلابی، غنای زنده گی درون حزبی را میسازد و آن را از خطرهای هجوم هیئت حاکمه از یک سو و چند پارچه گی درونی از سوی دیگر، در امان میدارد. این از نخستین و بزرگترین اشتباههای رهبری ح. د. خ. ا بود. اولین پیامد نبود دموکراسی در درون حزب، برعکس انتظار، انشعاب حزب بود. حزب ـ آن گونه که گرامشی، اندیشه پرداز کمونیست ایتالیایی میگفت ـ یک «ارادۀ گروهیست» و به حیث یک ارادۀ جمعی، فراتر ازجمع سادۀ اراده های فردیست. اگر اراده های فردی نتوانند خود را درتصمیمگیری و عملکرد ارادۀ گروهی سهیم ببینند (آنچه از طریق دموکراسی میتواند تحقق پذیرد)، دیر یا زود به خویش برمیگردند و زمینه را برای ایجاد «اراده های گروهی» کوچکتر در«درون ارادۀ گروهی مادر» جستجو میکنند. فراکسیونبازی در درون ح. د. خ. ا کدام بیماری بیرونی نبود. فراکسیونبازی، سمتگرایی، محفلبازی حرکت طبیعی برگشت اراده های فردی به خویش بودند چون وسیلۀ اساسی تبارز آنها (دموکراسی درون حزبی) در «ارادۀ کلی» وجود نداشت. حزب دموکراتیک خلق افغانستان، در بیرون از خود، یعنی درمقیاس زنده گی اجتماعی – سیاسی کشور، از دموکراتیک ترین سازمانها و درمقیاس درونی،از غیر دموکراتیک ترین سازمانهای سیاسی افغانستان بود. دیکتاتوری آغاز احراز قدرت، در واقع، جلوه گاه سرشت درونی غیر دموکراتیک ح. د. خ. ا بود. حزبی که زنده گی درونی غیردموکراتیک داشت، نمیتوانست (با حاکمیت بر دولت) دولتِ دموکراتیک را بُنیاد گذارد.
دو: عدم درک روندهای بُنیادی واقعیت افغانی: منابع آگاهی حزب محدود میشد به تبلیغهای شوروی و بخشی از پرداختهای اندیشه یی حزب تودۀ ایران – حزبی که خود در بند نگرش ح. ک. ا. ش بود. از یک سو ـ آن گونه که در بالا دیدیم ـ حزب بُنیاد ارگانیک طبقاتی نداشت، یعنی فاقد پیوستگاه انسانی با دنیای تولید مادی جامعه بود. از سوی دیگر، حزب فاقد «نیروی روشنفکری» (۲) بود، نیرویی که میبایست به درک مسایل اساسی جامعه دست مییافت و راه را برای دگرگونیهای بُنیادی نشان میداد. بدین گونه حزب نتوانست روندهای عینی جامعه را درک کند. شناخت حزب از جامعه، یک شناخت ذهنیگرایانه (سوبژکتیویستی) باقیماند. نداشتن بُنیاد مادی با نداشتن شناخت عینی درآمیخت و از حزب دموکراتیک خلق افغانستان یک «ارادۀ جمعی» معلق درتاریخ به وجود آورد. شاید هم این «معلق» بودن، حزب را متوجه نیروهای مسلح دولتی ساخت. دگرگونی حزب از همین زمان آغاز شد: گذار از یک سازمان سیاسی به یک سازمان سیاسی ـ نظامی.
۳ – احراز قدرت دولتی، نخستین «ازخود بیگانه گی»حزب
پس از اشغال رهبری دولت، حزب به «تصفیۀ» دستگاه دولتی پرداخت. زیر شعار پاکسازی دستگاه دولتی، اعضای حزب، شایسته یا ناشایسته، تقریباً تمام مقامهای دولتی را به دست آوردند. این پدیده در قوتهای مسلح شدیدتر و گسترده تر بود. مسأله تا این جا ساده و شاید هم به هنجار و طبیعی به نظر رسد. ولی متأسفانه به این ساده گی نبود. مناسبات تازه یی بین اعضای حزب دردستگاه دولتی برقرار شد: مناسبات دولتی. به جای «مرکزیت حزبی»، «مرکزیت دولتی» مستقرشد. حزب دردولت مستحیل شد. حزب دگر سازمان سیاسی نی بل یک سازمان اداری شد بدین گونه حزب دموکراتیک خلق افغانستان به حیث یک حزب سیاسی در هفتم ثور ۱۳۵۷ پایان یافت!! «حزب – دولت توتالیتار». بعدها (در ثورثانی) هم زمان با فروپاشی شوروی قدرت دولتی، آن سازمان نیز از هم فرو پاشید.
پیامد اساسی دگرشدن خصلت حزب: نبود دموکراسی در درون حزب به گونۀ شدیدتر در دولت تبارز کرد. از «جمهوری دموکراتیک افغانستان» یک دیکتاتوری محض ساخته شد. با گسترش جنگ داخلی و تبارز اپوزیسیون نظامی، ابعاد نظامی ـ پُلیسی سازمان حزب برازنده تر شد و حزب از یک سازمان اداری به یک سازمان نظامی – اداری مبدل شد. «اراده های کوچک گروهی» به اشکال تازه دردولت تبارز یافتند: محفلگرایی، سمتگرایی زبانگرایی، قومگرایی، کودتاها و پرخاشهای نظامی داخلی و غیره.
گرامشی، همان تیوریسن ایتالیایی، گفته بود: «هرحزب حاکم یگانه، ناگزیر به یک دستگاه اداری ـ پُلیسی مبدل میشود.» (۳) این حکم درحق احزاب کمونیستی کشورهای «سوسیالیستی» دیروز صادق بود و درحق ح. د. خ. ا نیز مصداق یافت.
۴– دومین از خود بیگانه گی حزب ، ورود قوای شوروی به افغانستان
زیرشعار انترناسیونالیزم و همکاری برادرانه، در واقع ح. د. خ. ا (ـ سازمان نظامی ـ اداری) ارادۀ حاکمیت دولتی را نیز از دست داد و به یک نیروی اجرایی دست دوم مبدل شد. ح. د. خ. ا مانند یکی از بخشهای عقبماندۀ حزب کمونیست اتحادشوروی عمل میکرد. این دومین از خود بیگانه گی، از مسایل طبقاتی فراتر رفت و به حیث مسألۀ ملی و وطنی تبارز یافت. این یک بُعد مسأله بود. بُعد دیگر آن، در آن سوی انقطاب جهانی به دو اردوگاه وابسته بود. گویا افغانستان بازهم میدان مشخص شدن (کنکریتیزاسیون) تضادهای جهانی شد. از یک سو، وابسته گی به دولت شوروی و از سوی دیگر، ایجاد، تمویل و تجهیز یک اپوزیسیون قرون وسطایی. بعدها دیده شد که با وجود فروپاشی شوروی، اپوزیسیون به اصطلاح «جهادی»، با تمامی شعارهای ملی گرایش، نتوانست از «ناخویشتنی» و وابسته گیش برون شود و به حیث یک بدیل دوام مند دولتی تبارز نماید. هر دوقطب درگیر، وابسته بودند و با رفع تضاد که فراتر از آنها وجود داشت (با فروپاشی اتحادشوروی و یکه تازی امریکا) مضمحل شدند.
* * * *
پیگفتار:
نگارنده درحمل ۱۳۶۹ (درست ده سال پیش) مسایل پیچیدۀ نوسازی حزب را مطرح کرده بود. مسایلی که تا هنوز در برابر نیروهای آینده نگر قرار دارند. به منظور نگرش منسجمتر به گذشته و به اندیشه ها و برداشتهای گذشتۀ مان، در این جا به نقل قول بخشهایی از آن تحلیل میپردازیم: (۴)
«تیوری سیاسی، شناخت حزب را در دو بُعد مطرح میکند:
الف: در بُعد درونی به حیث یک ساختار.
ب: در بُعد «بیرونی ـ عینی» به حیث نمایندۀ سیاسی یک گروه اجتماعی.
الف: حزب به حیث یک ساختار، یک «ارادۀ جمعیست». یعنی در برهه یی از زنده گی جامعه، تجمع اراده های فردی در یک ارگانیزم هدفمند غیرفردی شکل میگیرد.
این «ارادۀ جمعی» که به گفتۀ گرامشی «شعور عمل کنندۀ یک تعیّن تاریخیست»، هدف معینی را در برابرخود قرار داده و تا رسیدن به آن هدف به حیث ارادۀ جمعی عمل میکند. «ارادۀ جمعی» در پویۀ عملکرد تاریخی خود ناگزیر درمعرض دوگانه شدن یا چند گانه شدن قرار دارد، زیرا درسراسر یک مرحلۀ معین تاریخی، نمیتوان اهداف کاملاً یک سان را در برابر تمام اراده های فردی متشکل در حزب قرار داد. زنده گی اجتماعی ـ سیاسی پیوسته مسایل متنوع را در برابر احزاب قرار میدهد. یکسانی «ارادۀ جمعی» صرف در برهه های تعیین کنندۀ تاریخی یعنی هنگامی که هستی اراده های فردی نیز درمعرض خطر قرار میگیرد، متصور بوده میتواند و بس. درچنین مراحل، حزب به حیث یک ارگانیزم واحد عمل میکند.
ب: هرحزب ناگزیر از گروه یا گروه های معین اجتماعی نماینده گی میکند و به خاطر تحقق آرمانها و دفاع از منافع آنها برای احراز قدرت سیاسی، فعالیت میکند. به هر اندازه که پایگاه اجتماعی یک حزب گسترده و متنوع باشد، به همان پیمانه «ارادۀ جمعی» متبلور در آن متنوع است. یعنی در این صورت «ارادۀ جمعی» آبستن اراده های کوچکتر جمعیست».
«ح. د. خ. ا در بیست و پنج سال عمرخود، همیشه به حیث مجتمع «اراده های جمعی چندگانه» فعالیت داشته است. در دوام این ربع قرن، شرایط عینی سیاسی – اجتماعی کشور، بینش دگماتیک حاکم برجُنبش پیشرو جهانی، الگو برداریهای بیمورد و ویژه گیهای قومی و تباری، زنده گی درونی ح. د. خ. ا را پیوسته به سوی اختناق، تحکیم، سنترالیزم و . . . رانده است. بدین گونه وجود بالقوۀ «اراده های جمعی گوناگون» از یک سو و چیره گی سنترالیزم و اختناق بر زنده گی اندیشه یی ـ سازمانی حزب از سوی دیگر بروز «اراده های جمعی مخفی» (فراکسیونها) را ناگزیر میساخت.». . .
«وقتی عنصر اختناق از زنده گی درون حزبی برداشته شود، نخست از همه ضرورت اختفای «اراده های جمعی کوچک» به حیث ساختارهای دشواریزا از میان برداشته میشود. از این قرار، اراده های جمعی مخفی ناگزیر یا باید در «ارادۀ جمعی کلی» (حزب سراسری) مستحیل گردند، یا به «گرایشهای اندیشه یی ـ سیاسی» با اهداف معین و اعلام شدۀ سیاسی ـ ایدیولوژیک در درون حزب تبارز نمایند. درهر دو صورت حزب زنده گی به هنجار و عادی خود را خواهد یافت و به حیث یک «ارادۀ جمعی کلی» با غنای گستردۀ سیاسی و اندیشه یی درسمتدهی روندهای اجتماعی ـ سیاسی به سود مردم (که بُرهان وجودی حزب است) فعالیت خواهد کرد.
خلاصه این که با نُضجیابی و عملکرد گستردۀ دموکراسی در زنده گی درون حزب، حزب از وجود فراکسیونها رهایی یافته به مجتمع غنی، زنده و پویایی از گرایشهای متنوع اندیشه یی ـ سیاسی (به شرطی که پذیرای برنامۀ کُلی حزب باشند. درغیر آن دلیلی برای وجود آنها در درون «ارادۀ جمعی کُلی» نمیتواند وجود داشته باشد) مبدل میگردد و بدین گونه با تنوع واقعیت عینی جامعه، سازگار میگردد.» . . .
«هرحزب و گروه سیاسی، درجریان پراتیک خود واقعیتهایی را در درون جامعه مییابد که عمر دراز تاریخی دارند. بخشی از این واقعیتها را «معنویتهای مسلط» تشکیل میدهند. میدانیم که هرمعنویت مسلط بر اذهان افراد یک جامعه خود نیروی عظیم تاریخی ـ اجتماعیست، یا مانند یک نیروی عظیم تاریخی ـ اجتماعی عمل میکند.
اسلام معنویت مسلط جامعۀ افغانیست. آیا سوای این معنویت، یا درمقاطعه، بیگانه گی و گُسست تاریخی با آن میتوان کتله های گُستردۀ مردم را برای شرکت و سهمگیری درحرکتهای بزرگ اجتماعی ـ سیاسی برانگیخیت؟ برای ارایۀ پاسخ به این پرسش باید قانونمندی تشکل و تبارز ایدیولوژیها و نقش آنها را در رو ساخت جامعه مورد ارزیابی قرار داد. گرامشی، اندیشه پرداز و فیلسوف شهیر ایتالیایی مینگاشت: «باید بین ایدیولوژیهای ارگانیک (که بربُنیاد ضرورت تاریخی تکوین یافته اند) که لازمۀ برخی از زیرساختها اند و ایدیولوژیهای دلخواهانه، ارادی، خِردگرانه و «مطلوب» فرق گذاشت. ایدیولوژیهایی که به مثابۀ ضرورتهایی تاریخی نُضج مییابند اعتبار «روانی ـ معنوی» دارند، توده های انسانی را متشکل میسازند و زمینۀ تحرک آدمها را فراهم میکنند ـ زمینه یی که در بستر آن، همین توده های انسانی از موقعیت شان آگاه میشوند و میرزمند. ایدیولوژیهایی که ارادی و دلخواه اند به جز تحرکهای «فردی»، مشاجره ها و غیره چیز دیگری به بار نمی آورند. ۵)
آشکار است که درجامعۀ امروزین افغانی «ایدیولوژی معطوف به اعمار جامعۀ سوسیالیستی» حیثیت یک معنویت نفوذ یافته در شعور افراد جامعه را ندارد و نمیتواند کتله های انسانی را به حرکت درآورد. گسترش بُنیادهای اندیشه یی ـ سیاسی حزب و گرهیابی آن با «معنویت مسلط» جامعه، ضرورت تاریخی دوام زنده گی حزب به حیث یک نیروی مردمیست.
دومین نیروی عظیم، سُنتها، رسوم و عنعه های مردم است. بیوگرافی و تکوین شخصیت یک فرد در چنان بستر اجتماعی شکل میگیرند که پیش از زاده شدن او وجود عملکرد داشته اند. هر نسل نو در «برکۀ سُنتها و رسوم» رها میگردد. نقش سازندۀ این «برکه» به همان پیمانه است که ما میتوانیم بربُنیاد آن از مفهوم «هویت ملی» سخن رانیم و حتی میشود یاد آورشد که یکی از عناصر «ناخودآگاه گروهی» در «میهن پرستی» و «عاطفۀ عمیق نسبت به زادگاه» ناشی از وجود همین «برکه» است.
پرسش پیشین را در این زمینه از سرمیگیریم. آیا بدون گرهیابی با این نیروی دومی میشود از میهن پرستی و داشتن سرشت ملی، سخن راند؟ بدیهیست که خیر! زمانی که ما خود را مدافع انسان زحمتکش سرزمین خود اعلام میداریم چگونه میتوان معنویت او را از «مادیت آنی» او جدا کرد؟ بهتر بگوییم وقتی ما خود را مدافع حاکمیت ملی زادگاه خود معرفی میداریم، چگونه میشود «حاکمیت معنوی» آن را کنار بگذاریم؟ (۶)
در این جا باید یک سوء تفاهم را که بیشترینه از روی صداقت انقلابی و دلبسته گی عاطفی به آرمانهای آغازین حزب دموکراتیک خلق افغانستان مطرح میگردد، رفع کرد.
گسترش بُنیادهای اندیشه های حزب و گرهیابی آن با «معنویت مسلط جامعه» به هیچ وجه به معنای خلع سلاح علمی حزب در پراتیک تاریخی آن نیست. حزبی که رسالت عظیم تاریخی را دریک جامعه به عهده دارد درتحلیل خود از واقعیتهای اجتماعی، اقتصادی و سیاسی، درتدوین برنامه ها، در ارزیابی تناسب نیروها و پیش کشیدن شعارهای متناسب با آن و دیگر عرصه های اساسی زنده گی خود، نمیتواند میتودولوژی معینی نداشته باشد. داشتن میتودولوژی علمی برای ارزیابی واقعیت به معنای پذیرش دگماتیک این یا آن ایدیولوژی نیست.
بدین گونه برخورد خلاق از مواضع تفکر نوین، تکیه گاه نیرومند برخورد نوین اندیشه یی حزب در قبال مسایل جامعۀ معاصر افغانیست. تحمیل ایدیولوژی طبقۀ کارگر برحزبی که پایگاه آن را طبقۀ کارگر تشکیل نمیدهد. یک عمل بی هنگام (اناکرونیک) و ناسودمند خواهد بود.»
با آنکه این نبشته تلاشی درجهت استقرار موازین دموکراتیک در زنده گی حزب دموکراتیک خلق بود، ولی من در آن هنگام، ازخود بیگانه گی حزب را دردولت وتبلور پدیدۀ جدید «حزب ـ دولت توتالیتار» را دقیق درک نکرده بودم. به یقین درگیر بودن با متن روند دگرگونیها و رویدادها مانع این نگرش میشد. مگر سارتر نگفته بود: «تفکر، یعنی حضور نداشتن درجُنبش»! و ریژیس دوبره، اندیشه پرداز و مبارز رادیکال چپ فرانسه، همرزم چه گوارا، در برنامه یی تلویزیونی گفت: «درپراتیک بودن، فُرصت دریافت حقیقت را میگیرد!»
ولی درکُل، آنچه در آن زمان مطرح شد، مسایل بُنیادی امروزی تشکل یک سازمان گستردۀ دموکراتیک و مترقی را هم چنان انعکاس میدهد.
پینویسها:
- نقل از امیر مُبینی «در آستانۀ امروز»، جریدۀ کار، شمارۀ ۱۶۰٫
- «روشنفکر» به کسی گفته میشود که به درک خلاقانۀ مسایل دورانش دست مییابد؛ درمتن دگرگونی یک دوران، از روندها و پدیده های عمده، تحلیل میدهد و گوشه های تاریک تفکر را ارایۀ اندیشه های نو، روشن میسازد. دست یافتن به دیپلومهای تحصیلات عالی، به مفهوم روشنفکر شدن نیست. حزب، عمدتاً از تحصیل کرده گان ـ آن هم درمقیاس جامعۀ افغانی ـ متشکل شده بود، نی از روشنفکران به مفهوم اروپایی کلمه.
- «گرامشی در متن»، انتشارات سوسیال، به فرانسه یی، پاریس، ص. ۳۰۸٫
- «برخی مسایل گسترش پایگاه اجتماعی حزب»، درمجموعۀ مقاله ها «جنبه هایی از واقعیت افغانی»، از انتشارات وطن، سنبله ۱۳۷۰، کابل.
- «گرامشی در متن» اثر نامبرده، ص. ۲۰۸٫
- تدوین مفهوم «حاکمیت معنوی» از آریسمندی، اندیشه پرداز و رهبرحزب کمونیست یوروگوای است.
نشر شده در شمارۀ اول نشریۀ «آینده» (جوزای ۱۳۷۹ مطابق می ۲۰۰۰)
