فال
وقتی
گلهای وحشی
در خاموشیِ خزانِ خاک
میمیرند
و کوه
یادآورِ دلتنگی شهرست
در پنجرۀ شام
من
در فراخیِ چشمانت
فردا را
فال میبینم
*
وقتی
زمستان
آستانۀ مطلقست
برای گشایش
و مرگ
قصۀ دنباله داریست
در ریشه های تاک
من
در گرمای تنت
دنیا را
فال می بینم
*
وقتی
ایمان
نگین گمگشته یست
در انبوهۀ ریگ
و لبلاب
قامتِ شعرست
در سترونیِ عشق
من
در دستانِ سپیدِ لرزانت
دعا را
فال میبینم
*
وقتی
سکوت
خوبترین دروغ است
بر آیینه و صبح
و فریادِ خروس
تلخ ترین انگار
ز آمدن روز
من
در طلوع لبهات
آوا را
فال می بینم
کابل، ۱۶ میزان ۱۳۶۷
